سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : دوشنبه 103 آذر 5 ، 11:47 عصر
از دل ها درباره دوستی ها بپرسید، که گواهانی رشوه ناپذیرند . [امام علی علیه السلام]
پیکر شهید نبود


توی فکه،داخل خاک عراق، یک گلستان دسته جمعی از شهدا کشف شد. عراقی ها شهدا رو بصورت زیگ زاگ روی هم انداخته و روی آنها خاک ریخته بودند. تپه ای از شهدا درست شده بود. هفت شهید را از زیر خاک بیرون آوردیم .

فردای آن روز تا ظهر سیزده شهید دیگر کشف شد و تعداد شهدا به بیست رسید، اما نکته عجیب بیست و یکمین شهید بود. با سر نیزه اطراف پیکر را کاملا خالی کردیم. خاک ها را کنار زدیم. لباس کامل، دکمه های لباس بسته، بند حمایل و تجهیزات، خشاب، قمقمه، یک فانسقه به تجهیزات ویک فانسقه به پیکر، جوراب و ... اما خیلی عجیب ‍: پیکر نبود مثل اینکه کسی داخل این لباس نبوده .

شاید ملائک خدا پیکر را با خود برده بودند.

(راوی : برادر احمدیان )



کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید، تفحص، پیکر شهید
مـن و فــکه

یکى از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم، به طرف «عباس صابرى» (سال 75 در تفحص در منطقه فکه شهید شد.) هجوم بردیم و بنا بررسمى که داشتیم، دست و پایش را گرفتیم و روى زمین خواباندیم تا بچه ها با بیل مکانیکى خاک رویش بریزند. کلافه شده بودیم.

شهیدى پیدا نمى شد. بیل مکانیکى را کار انداختیم. ناخن هاى بیل که در زمین فرو رفت تا خاک بر روى عباس بریزد، متوجه استخوانى شدیم که سَرِ آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم. درست همانجایى که مى خواستیم خاکهایش را روى عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم.

بچه ها در حالى که از شادى مى خندیدند، به عباس صابرى گفتند:
بیچاره شهید تا دید مى خواهیم تو رو کنارش خاک کنیم، گفت: فکه دیگه جاى من نیست باید برم جایى دیگه براى خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشه نشون بده...




کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید، فکه، تفحص
پیام خدا


سر نداشت و پیکرش دو نیم شده بود.
توی جیب هاش تعدادی کارت و یک قرآن کوچیک و یک خودکار بود.
یکی از کارتها نظرمون رو جلب کرد.
روی
اون با خطی زیبا نوشته شده بود:

«وخداوند ندا
می دهد که شهدا به بهشت درآیند
»!
از
شهید عکس گرفتم.از کارت هم.
خواستم یک بار دیگه
کارت رو ببینم، دیدم نوشته روی کارت محو شده!
از
برادر علیجانی پرسیدم: کارتی که اون جمله روش نوشته شده بود کجاست؟
گفت:همونه که دست خودته.
اثری ازجمله
نبود.
گفتم: مهم نیست ازش عکس گرفتم.
بعد که عکس ها رو چاپ کردیم همه عکس ها بود، جز عکسی که از کارت
گرفته بودیم!





کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید، پیام خدا، وعده خدا
گنجشک و شهید

حضور یک گنجشک ، روبه روی سنگر در خاک ریز توجه همه ی ما رابه خود جلب کرده بود.در زمان مشخص با بلند شدن صدای جیک جیکش از سنگر بیرون می آمدیم و به تماشای او می نشستیم.بیشتر اوقات نزدیکی های اذان ظهر می امد و همراه با اذان پر میکشید و می رفت.

بچه ها تصمیم گرفتند هر روز قبل از رسیدن گنجشک مقداری نان خشک شده برای او بریزند تا بخورد.عجیب بود،حالا به دفعات بیشری به همان مکان می امد. کم کم آمدن و رفتن این گنجشنک به یکی از عجایب گردان ما تبدیل شده بود.اما ان روز نزدیکی های ظهر قبل از اینکه گنجشک بخواند، یکی از بچه ها به من نگاه کرد و گفت:آمدن این گنجشک غیرعادی است!با خود فکر نکردی که چرا این گنجشک در ساعتی مقرر و  در مکانی مشخص می نشیند و بعد می رود.سخنانش مرا به فکر انداخت ؛ یعنی ممکن است پیغامی داشته باشد؟امروزظهر مشخص می شود.


دلم گواهی اتفاق خاصی را می داد. آن گنجشک قبل از اذان از اسمان به روی زمین فرود آمد.دوباره با نوک خود زمین را هدف قرار داد.آهسته به او نزدیک شدیم.حسی عجیب ما را به طرف گنجشک می کشاند.کاملا به او نزدیک شده بودیم.هنوز می خواند.

اذان تمام شده بود.آرام پر زد و کمی دورتر بر زمین نشست.ما را نگاه می کرد.
بچه ها بیایید زمین را بکنیم.
کندن ما شروع شد؛ وای خدای من ! در برابر من و بچه ها سر شهیدی که تیر به جمجمه اش خورده بود، آشکار شد و لحظاتی بعد جسد به خون نشسته اش.
گنجشک آن روز روی سر ما چرخی زد و رفت و دیگر برنگشت!



کلمات کلیدی : سرافرازان، گنجشک، شهید