• وبلاگ : سرافرازان
  • يادداشت : مـن و فــكه
  • نظرات : 1 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام
    يه خسته نباشيد حسابي
    وبلاگ قشنگي داريد
    ما تازه وبلاگ هيئت رو راه انداختيم اگه لطف کنيد و به ما سربزنيد خوشحال ميشيم
    ضمنا با اجازه از مطالب شما با زکر منبع استفاده ميکنيم وشما رو لينک کرديم
    اگه براتون مقدوره مارو لينک کنيد

    يا حق

    عرض سلام و ادب واحترام
    چقدر وبلاگتون به آدم آرامش ميده
    خيلي عرفاني و روحاني هستش
    خيلي خوبه که همت به خرج داديد و راجع به شهدا مطلب ميگذاريد
    موفق و پيروز باشيد اجرتون با سيد الشهدا عليه السلام
    التماس دعا
    يا علي

    بسم رب الشهيد

    ... ديدند درد دين خدا را نداشتيم ... ما را كسي براي شهادت جدانكرد!

    بعونك يا شهيد

    سلام

    وبلاگت عاليه

    شهدا گردن ما خيلي حق دارن

    ما كجا و آن مردان عاشق كجا

    سلام.

    واقعا خاطره ي قشنگ و جالبي بود...

    التماس دعا

    سلام دوست عزيز

    خاطره قشنگي بود. ممنونم كه بهم خبردادي.

    با سلام
    از شهيد:اسفنديار كاظمي

    به برادر/خواهر گرامي:

    برادران، واقعا جبهه‌ها دانشگاه است. بياييد و خود را بسازيد. بياييد و خود را از شرک و گناه پاک کنيد . با جهاد في سبيل‌الله که همان پيکار در راه خدا و ادامه‌ي راه شهداي اسلام است، قلبهاي خود را براي زيارت حسين (ع) آماده سازيد و قطره اي از اين درياي رحمت را شامل حال خود سازيد.

    ممنون از حضورتان

    + احسان 
    زيبا بود

    فاضل كامل سيّد الواعظين مرحوم سيّد محمود امامى اصفهانى (رحمة اللّه عليه ) نقل نموده اند:
    يكى از خلفاى بنى مروان اولاد دار نمى شد به مقتضاى عقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر خدا پسرى به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهاى حضرت سيّدالشهدأ عليه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند.
    اتفاقا بعد از مدّتى خداوند پسرى به او عطاء مى نمايد، تا اينكه بزرگ ميشود و به او وصيّت مى كند كه بايد بروى سر راه زوّارهاى حسين عليه السلام و آنها را به قتل برسانى .
    پسر شبى در خواب ديد قيامت است و ملائكه غلاض و شداد جمعى را مى برند بسوى جهنّم ، تا يك شخص را آوردند بكشند بسوى آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائك فرمود: اگر چه اين مرد گناه كار است ليكن شما نمى توانيد او را به جهنّم ببريد زيرا روزى به زمين كربلا مى گذشت غبارى از آن زمين بر بدن او نشسته است .
    عرض كردند: غبار را از او مى شوئيم ، حضرت فرمود: غبار را ميشوئيد امّا چشم او كه به بقعه و بارگاه فرزندم حسين عليه السلام افتاده نمى شود كه بشوئيد. پس ملائكه عذاب او را رها كردند و ملائكه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بيدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زيارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش ‍ مى كرد.


    ثمرات الحيوة . كرامات الحسينيه ج 1 ص 202.

    سلام عالي بود التماس دعا

    سلام اخوي

    ميدوني داريم شرمنده اين شهدا ميشيم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    سلام / وبلاگ خوبي داريد و بهتر بگم چيزي كم نداره ، حرفا ازخوبان كه وسط م ياد گرماي وبلاگ ها دو چندان مي شه. خوشحالم كه هم چين وب هاي با ارزشي مي بينم

    دو ركعت بندگي رو با حضورت گرم تر كنيد

    يا علي

    سلام دوست عزيز

    عالي بود

    ممنون از حضور سبزتون

    ارادتمند

    شهيدى پيدا نمى شد...
    التماس دعا
    ياعلي

    خيلي داستانايي که مينويسين قشنگه

    وقتي ميخونم بغض ميکنم

    عالي بود

    موفق باشيد

       1   2      >