خوشا به حال تون ....خوشا به حال شمایی که پرواز را برگزیدید و همراه با سینه سرخان مهاجر به سمت سبز بهار کوچ کردید .
اینک سال ها از فصل هجرت سرخ شما می گذرد و ما که هنوز پرواز را نیا موخته ایم لحظاتمان را به یاد آبی شما که تا ملکوت پرکشیدید پیوند می زنیم .اینک سالهاست که گنجینه خاطرات شما گرانبهاترین موجودی خزانه قلب ما است گنجینه زوال ناپذیری که به آن می بالیم و می دانیم هرگز به یغما نخواهد رفت. اکنون مدت هاست که شما رفته اید و ما که مانده ایم در حسرت دیدارتان لحضه شماری می کنیم و افسوس می خوریم که نتوانسته ایم پا به پای شما بیاییم و سفر جاودانگی را تجربه کنیم. عمو ابوالحسن وعموابوالقاسم وعمو هادی باور کنید ما از آنهایی نیستیم که هیچ گاه از ماشین حسابشان جدا نمی باور کنید ما هنوز سعی می کنیم مثل شما غیرت داشته باشیم و ازآدم های بی رگ و ریشه خوشمان نمی آید و گل سرخ را به گل های مصنوعی که از آن سوی آب می آیند و رنگ وبویی ندارند ترجیح می دهیم . باور کنید ما فراموشکار نیستیم نمی گوییم که کوتاهی نکرده ایم شعار نمی دهیم شما این مطالب را در وصیتنامه خود به ما و خانواده و دوستانتان سفارش کردید اما شرمنده ایم که عده ای از دوستانتون قراری که شما با آنها گذاشتید و از آنها قول گرفتید فراموش کرده اند . عمو های مهربون شما را بخدا فراموشمون نکنید. با احترام وصلوات بر شهدا برادرزاده های شما(ابوالحسن وابوالقاسم) کلمات کلیدی : سرافرازان، برادرزاده های شهیدان محمدزاده، عموهای مهربون |
بابام میگه :درسته که من مثل اونا نبودم ولی آخه من جلوی دوستام آبرو داشتم کار بجایی رسیده که حتی روم نمیشه عکساشونو نگاه کنم وقی میرم گلزارشهدا از شدت شرم از دور و با فاصله بهشون سلام میدم درد دل میکنم ازشون خواهش میکنم التماسشون میکنم تا بین منو خدا وساطتت کنن آخه اونا که مثل من بی آبرو نیستن اونا پیش خدای خودشون آبرو دارن بیشتر از همه غصم از اینه که تمام پس اندازای رو که مربوط به اون دوران و روزای بعد از جبهه که تو بیمارستان بودم یا بعضی از مشکلات جسمی که داشتم همه را خرج کردم دیگه چیزی ته کیسم نمونده لاآقل شما دوستان برایم دعا کنید شاید شرمنده ازاین دنیا نرفتم واقعا بابام جق داره / میدونی چه احساس بدی که ببینی اینهمه از دوستات عقب افتادی هرچند من فکر نمیکنم که بابای مهربونم از رفقاش فاصله گرفته چون هنوز با یاد و خاطره اون روزا و رفقای شهیدش زندگی میکنه / هنوزم که سالها از جنگ گذشته درد پای گلوله خوزدش اذیتش میکنه بعد این همه سال هنوز از سرفه های پی در پی و مشکلات تنفسی و پوستی شدید رنج می بره البته وقتی که خیلی حالش بد میشه و ما نگران میشیم و مادرم براش گریه میکنه صدامون میکنه میگه بچه ها دلتون آب نمیدونید چه کیفی داره زیر اکسیژن رفتن و خارش شدید بدن ! ما از ضعف شدید بابا میفهمیم که حالش خیلی خوب نیست و فقط برای آرامش ما این حرفا رو میزنه مادرم اکسیژنو جلوی دهانش میگیره و منو داداشم ابوالقاسم با برس سیمی پشت بابا رو میخارونیم واز شدت خارش همه بدن بابام خونی میشه یه لحظه که به مادرم نگاه میکنم میبینم قطرات اشک از گونه هاش جاری و لبخند میزنه تا نکنه بابام بفهمه که داره گریه میکنه کلمات کلیدی : سرافرازان، برادر جانباز علی اکبر محمدزاده، کربلایی 110 |
وی موفق به تالیف کتابی با عنوان گنجینه ذکر ( مباحثی پیرامون نماز) شد و کتابی هم در حال چاپ با عنوان (واجب فراموش شده / مباحثی پیرامون امربه معروف ونهی ازمنکر ) دارد. کتابهای در دست تالیف ایشان: 1- (توبه) 2- (فضیلتهای مومنین)3- (مدیریت در اسلام) میباشد که انشاالله بزودی به چاپ خواهند رسید جانباز علی اکبر محمدزاده هم اکنون یکی از وبلاگ نویسان موفق در موضوع دین هستند این جانباز سرافراز در حال حاضر یکی از مدیران موفق و دلسوز در نظام جمهوری اسلامی هستند. قابل ذکر است که ایشان درحال حاضر بدلیل مشکلات تنفسی هفته ای چند مرتبه مجبور به استفاده از اکسیژن هستند و تاولها و زخمهای بدن ایشان هر روز فعالتر میشود . هرچند آرزوی قلبی این شهید زنده آرام گرفتن در کنار برادران شهیدش(شهادت) میباشد ولی ما برای سلامتی ایشان دعا میکنیم وازخدای منان توفیق روزافزون برای ایشان مسئلت مینماییم کربلایی توی خونشون یه اتاق رو کرده بیت الشهدا عکس جنازه برادراش و دوستاشو با تزئین خیلی قشنگ به همراه چفیه های همسنگراش و سربندهای سبزو قرمز جلوه زیبا به خونش داده بیت الشهدای کربلایی آدمو هوایی میکنه این جانباز سرافراز وقتی تو بیت الشهداست هرگز احساس تنهایی و دلتنگی نمیکنه آخه اونجا با عکس شهدا حرف میزنه و عقده دل وا میکنه . پسر بزرگ کربلایی که اسم مبارک عموی شهیدش ابوالحسن رو براش انتخاب کردند میگه: بابام دوست داره همیشه تنها باشه و توی تنهایی با شهدا درد دل کنه ابوالحسن میگه : زمزمه بابام همش همینه که: خدایا پس آرزو های من چی میشه منم توی همون جمعی بودم که تو آرزوهاشونو برآورده کردی خوب حداقل بخاطر اونا منم به آرزوم میرسوندی آخه (چه شود تو را که من هم برسم به آرزویی) ادامه دارد... کلمات کلیدی : سرافرازان، برادر جانباز علی اکبر محمدزاده، کربلایی 110 |
جانباز علی اکبر محمدزاده برادر شهیدان ابوالحسن وابوالقاسم وهادی محمدزاده، در سال 1350 در شهرستان محمود آباد، از استان لاله خیز مازندران به دنیا آمد.
او دراواخر سال 1364 در سن 14سالگی به مدت دو ماه همراه برادرخود(شهیدابوالحسن)عازم جبهه¬های نبرد شده و در منطقه عملیاتی والفجر 8 حضور یافت اما مدت حضورش بسیار کم بودواین درحالی بود که دوبرادرش ابوالقاسم وهادی در عملیاتهای بدر وقدس 5 به درجه رفیع شهادت نائل شدند . ایشان در سال 1365به جبهه اعزام شد و به مدت سه ماه در منطقه حضور داشت ودر عملیات صاحب الزمان در منطقه فاور شرکت نمود واز ناحیه پوست دچار مجروحیت شیمیایی شد و باید برای درمان به شهرستان برمی گشت اما پس از یک ماه حضور در کنار پدر ومادر و درمان دوباره عازم مناطق جنگی شد واین بار به مدت شش ماه در منطقه حضور داشت تا اینکه در عملیات کربلای چهار به همراه برادر بزرگش ابوالحسن در عملیات شرکت نمود . دراین عملیات برادرش ابوالحسن به شهادت رسید و کربلایی علی اکبر از ناحیه پای راست مورد اثابت گلوله تیربار قرار گرفت وبه درجه جانبازی نائل شد . وبا پای مجروح در تشیع جنازه سومین شهید خانواده شرکت کرد وقتی مادر بزرگوار سه شهید / همرزم سومین فرزندشهیدش یعنی علی اکبر را دید با لبخندی زیبا به او گفت مبارک باد بر تو رخت جانبازی ودعایی بسیار زیبا درحقش نمود :که ای پسرم انشاالله تو هم در این مسیر به شهادت خواهی رسید و به برادران شهیدت میپیوندی که این دعای مادر روح علی اکبر را نوازش داد و او همچنان منتظر اجابت دعای مادر درفراغ برادران و دوستان شهیدش زندگی میکند. کربلایی علی اکبر پس از بهبودی نسبی مجددا در سال 66 به جبهه اعزام شد و مدت سه ماه در مناطق جنگی حضور داشت ودرد ناشی از مجروحیت مجبورش ساخت تا برای درمان به شهرستان برگردد اما جسمش اینجا بود و دلش در جبهه او در ابتدای سال 67 مجددا به جبهه اعزام شد واینبار به منطقه جنگی حلبچه رفت وپس نزدیک به سه ماه حضور در منطقه براثر تنفس گازهای سمی ناشی از بمباران شیمیایی بار دیگر از ناحیه ریه و پوست دچار مجروحیت شیمیایی شد ... . ادامه دارد... ! کلمات کلیدی : سرافرازان، برادر جانباز علی اکبر محمدزاده، کربلایی 110 |
سلام مهدی جان عزیزم امید وارم سال خوبی همراه با فرجت باشد عزیزم کجایی؟ هر کجا می رفتیم به یادت بودیم و نام زیبایت را زمزمه می کردیم و دعایت را می خواندیم عزیزم خسته نباشی ای از چشم ها غایب و از بین همه ظاهر و تو با ان حضورت در همه جا کدامین چشم بینا تو را مشاهده کرد عزیزم تا زنده ایم چشم به راهت هستیم و خواهیم بود هر کجا هستی و هر کجا رفتی التماس دعا مخصوصاًبرای فرجت و همه مریضها عزیزم بوی عطر تو را در فضا عطر افشانی می کرد اما خبری از دیدنت نبود عزیزم باز می گویم دوستت داریم و سالروز شهادت شهید برادر بزرگوار سپهبد علی صیاد شیرازی و برادر بزرگوار شهید سید اهل قلم مر تضی آوینی و جمعی از شهیدان دیگر را به پیشگاهت و حضور محترم نایبت و خدمت ریاست محترم جمهوری و همه یارانت و همه خدمت گذاران و خانواده محترمشان تسلیت عرض می نمایم و یاد می نمایم به خورشید جماران که بنیانگذار جمهوری اسلامی بود ویاد و خاطره شهیدان صیاد شیرازی و همرزمانش و شهید آوینی را گرامی می داریم و یاد می نمایم از رزم و تلاش خستگی نا پذیر آنها در دوران هشت سال دفاع مقدس که از آنها هر چه بگویم و بنویسیم کم است. خدایا قلمم را به حرکت در بیاور از آسمان تا بر روی برگهای تک تک گلها و درختان تا بنویسم شهید قلب تاریخ است و شهیدان زنده اند الله و اکبر و بنویسم آن جمله زیبایی که می خواند رمز حمله را صیاد عزیزم(الله الله بیاد پروردگار یکتا) مرتضی عزیزم آرام بگیر هفت آسمان و تمام فضای باز دنیای برزخت در اختیارت است بنویس انچه دوست داری و آرام و آسوده خاطر باش یاران مهدی و همرزمانت ادامه دهنده راهت هستند . شادی روحشان صلوات کلمات کلیدی : سرافرازان، یاد و خاطره شهید آوینی و شهید صیاد شیرازی |
روزی برای شناسایی مواضع دشمن ، تنهایی رفته بودم داخل خاک عراق . میان نیروهای نظامی عراقی ، لحظاتی گرم کار خودم شدم و به شناسایی نقاط مورد نظر پرداختم . پس از مدتی ، خسته و تشنه ، ماندم که چکار کنم ! چاره ی نداشتم . رفتم داخل یکی از سنگرها که خیلی مجهز هم بود و ظاهرا متعلق به فرماندهان عراقی . فرصت را از دست ندادم ، دو استکان چایی خودم را مهمان کردم . همین که استکان را زمین گذاشتم ، یک افسر عراقی دم در سنگر پیدایش شد . با خودم گفتم : « حالا خر بیار و باقالی بار کن ! » برای اینکه لو نروم ، خودم را زدم به راهی دیگر . انگار نه انگار که دست از پا خطا کرده م . افسر که غضبناک نگاهم می کرد ، امد جلو و یک کشیده جانانه خواباند توی گوشم . لابد می خواست بگوید که چرا توی استکان او چایی خورده ام ! فورا از سنگر آمدم بیرون و از آنجا دور شدم . بعدها در عملیات خیبر ، همان افسر را در میان اسری دشمن دیدم . وقتی مرا دید ، زل زد بهم . انگار مرا بجا آورده بود . نمی دانم شاید داشت به همان چایی که در استکانش خورده بودم فکر می کرد ! کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید زین الدین |
در دلــــم بـــود کـــه آدم شـــوم امــا نشـــدم بی خبر از هـمه عالم شوم اما نشدم هجرت از خویش کنم خـــانه به محبوب دهم تا به اســــماء معلم شوم اما نشــــدم از کف دوست بنوشم همه شب باده عشق رسته از کوثر و زمزم شوم اما نشدم سر و پا گـــوش شوم پای بسر هوش شوم کـز دم گرم تو ملـهم شـوم اما نشـدم حتما همه شما اسم راهیان نور را بار ها شنیده اید یادش بخیر انشاالله نصیب همه شما سفر به شلمچه،طلائیه،فکه، دهلاویه،اروند کنار،هویزه،چذابه،مهران و .... مقر شهادت شهید باکری، همت، علم الهدی و خرازی، متوسلیان و .... توی سفره عید و ایام نوروز شهدا و امام شهدا یادمون نره واسه سربلندی ایران و اسلام و ظهور امام زمان سلامتی بیماران و امرزش خود و اموات بیایید سال جدید را با گناه شروع نکنیم عید بر شما مبارک کلمات کلیدی : سرافرازان، عید نوروز، شهیدان سرافراز |
در قایق اول که در حقیقت نوک پیکان حمله به شمار میرفت نشسته بود و هنوز تا مواضع عراقی ها کمی فاصله داشتند. مشغول حرف زدن با بی سیم بود که حرکت چند نفر را در بین نیزار ها دید در حالیکه یک دستش را به نشانه ی سلام بلند کرده بود و با صدای بلند گفت:((برادران سلام خسته نباشید،خدا قوت))اسلحه کالیبرزن آنها شکم ابوالقاسم را نشانه گرفت،روده هایش از شکم مجروحش به بیرون ریخت،با وجود درد زیاد و مشکل شدید جسمانیش تمام سر نشینان قایق را از جمله پیرمرد سکاندار را به داخل آب هل داد و با بی سیم دستورات نهایی را صادر کرد و با فریادی همراه با ناله به نیروها گفت که پراکنده شوند. نا گهان گلوله آرپیجی آخرین فریادهایش را در سینه خاموش کرد. قایق ابوالقاسم آنچنان در خود می سوخت که کسی رقص اورا در میان قایق ندید و بالهای پروانه ی ما خاکستر شد،سه روز بعد بچه های سپاه او را یافتند جسم سوخته اش به چوب سوخته ی قایق چسبیده بود و در آب به صورت وارونه شناور بود. ما تنها از نام ونام خوانوادگی گواهی نامه رانندگی اش او را شناختیم اما مادرش با نشانه ها عشقش را یافت،ابوالقاسم سوخت تا شمع رهپویان حریم یار شود. کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید ابوالقاسم محمدزاده |
ایستاده بودم که او را دیدم در زیر نور منور ها به طرفم می آمد لباس غواصی هیکل رشیدش را در خود جای داده و کوچک تر از حد معمول به نظرم رسید. صدایم کرد،ایستادم تا فقط از روی حسرت و درد،دیده در دیده اش دوختم تا با کلام نگاهش آخرین حرفهایش را خوانده و حفظ کنم. نزدیکتر آمد و آغوش گشود و من مثل پرنده ای زخمی سر بر شانه اش گذاشتم،حال عجیبی داشتم، گریه امانم را بریده بود لحظه ای احساس کردم نکند آمده تا به من هشدار دهد تا در عملیات شرکت نکنم چرا که بارها به من گفته بود که:((جای بچه چهارده ساله در وسط میدان نیست و این کارها برای تو زود است)) ولی این دفعه آمد و دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت:((می روم ابوالقاسم و هادی را زیارت کنم چون دیگر طاقت ماندن ندارم و باید بروم)) و من با بغضی که راه گلویم را بسته بود و مهر سکوت بر لبهایم اجازه ی گفتن حتی یک کلمه را پیدا نکردم، این بود که فقط یادداشتم را به دستش دادم. در هنگامه عملیات خبر رسید که زخمی شده اما همینکه خواستم او را بیابم صدای انفجار و سوزش پایم همه چیز را در هم ریخت و در بیمارستان خبر شهادتش را به من دادند،اما چه سعادتمند بود برادرم که هنگام جان دادن سه بار نام امام عصر(عج) را بر زبان آورد و در همان لحضه اخر به اطرافیانش تاکید کرد که از ولایت دفاع کنند و رهبری را تنها نگذارند. درد جانکاه فراق جانم را می آزرد و دوری از برادری که بهترین دوست و همنشین من بود ناتوانم کرده بود برادری که وقتی در مقابلش می ایستادم خود را کودکی دبستانی در مکتب استاد والا مقامی تصور میکردم. ابوالحسن برای من فقط یک برادر نبود بلکه دوستی آشنا و حبیبی مشوق بود چون او تمام کاستی های من را در زندگی ام پر کرده بود و من زندگی را به واسطه ی او به عشق تفسیر کردم. دوری ز دوستان سبک روح مشکل است
ور نه ز هر چه هست، جدا میتوان شدن کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید ابوالحسن محمدزاده |