خدایا ! چگونه وصیت نامه بنویسم ؛ در حالی که سر پا از گناه و معصیت و نافر مانی ام . گر چه9 از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ، ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم . می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته در گاهت نشوم . یارب ، العفو ! خدایا ، نمیرم در حال که از ما راضی نباشی . ای وای که سیه رو خواهم بود . خدایا ! چه قدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی ! هیهات که نفهمیدم . یا ابا عبد الله ، شفاعت ! آه چه قدر لذت بخش است انسان وقتی که آماده باشد برای دیدار ربش و چه کنم که تهی دستم ؟ خدایا ! تو قبولم کن!... سلام بر روح خدا ، نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر ، عصر ظلم و ستم ، عصر کفر و الحاد عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش . عزیزانم اگر شبانه روز شکر گزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده ، باز هم کم است . آگاه باشیم که سرباز صادق و راستین این نعمت شویم و خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را بشناسیم و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ما است ... . بدانید که اسلام ، تنها راه نجات و سعادت ماست . همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید . پشتیبانی . از ته قلب مقلد امام باشید . اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یا ابا عبد الله و شهدا ببدهید که راه سعادت و توشه آخرت است ... . از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند ، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیارم بیامرزد . خدایا مرا پاکیزه بپذیر کلمات کلیدی : سرافرازان، وصیت نامه، شهید باکری |
لکن بعضی هستند که از معمول انسان ها یک چیزی بیشتر دارند، یک برجستگی در اینها وجود دارد، این برجستگی خیلی هم زود فهمیده نمی شود، در گذشت زمان مشهود می شود و بهشتی از این قبیل بود. او دارای فکر بلندی بود، مغز قوی و فعالی داشت، علاوه بر این دارای اراده و روحیه ممتازی بود، بر خود و احساسات خویش شدیداً غالب بود ، یک فرد بیشتر متفکر بود تا احساساتی، اگر چه گاهی اوقات احساسات او هم یک جمعیت میلیونی را به جوش می آورد، یعنی اینجور احساساتی هم گاهی می شد ، اما در همان وقت هم می توانست مطمئن باشد که دارد منطقی حرف می زند، از آن قبیل آدم هایی نبود که احساساتشان آنها را سوار بر یک اسب سرکشی بکند که مهارش در دستشان نیست، بلکه از آن قبیل انسان هایی بود که در اوج احساساتشان هم آدم می دانست که دارد منطقی و متین و محاسبه شده حرف می زند... این مرد، مردی شدیداً متعبد بود، یعنی دین و شریعت را به درستی و از بُن دندان قبول داشت، با کمال خلوص و صمیمیت عامل به شرع و معتقد به دین بود. از تظاهر، از ریاکاری، از کارهایی که برخلاف صمیمیت و خلوص هست شدیداً بیزار و روگردان بود، خودش نداشت و از هر کسی که دارای این صفات بود بدش می آمد... از جمله خصوصیات آقای بهشتی این بود که کارها را از بنیان شروع می کرد، با رژیم هم که مبارزه می کرد، مبارزه ای بنیانی بود... * بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطراینکه در دوران زندگیش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. شهید بهشتی واقعاً انسان برجسته ای بود در همه ابعاد. * اشخاص درباره شهید بهشتی خیلی صحبت کرده اند خیلی چیزها گفته شده و گفتنی ها گفته شده؛ آنچه که ما کم داریم شناخته شدن شخصیت این عزیز هست. در آثار علمی او، در آثار وجودی او، در مشخص شدن مفاهیم کلمات او در طول زمان. * همه چیز را می شد روی دوش او گذاشت و در همه مشکلات می شد به فکر او متکی شد. ... وقتیکه انسان یک فکر و شورایی را می کرد و یک کاری را می خواست اقدام بکند و می ترسید که مبادا گوشه ای از آن عیب پیدا بکند وقتی در جلسه بهشتی بود آدم خاطرش آسوده بود. * به دلیل اینکه شهید مظلوم بهشتی ، دارای شخصیت ممتازی بود همواره مورد حمله لیبرالها و منافقین واقع می شد به قول شاعر: «اول بلا به مرغ بلند آشیان رسید» آنکس که آشیانش و پروازش بلندتر و شخصیت اش برجسته تر است بیشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار می گیرد . دشمنی با کسی که تأثیر در روند این مبارزه ندارد کاری ندارد. شهید بهشتی بزرگترین تأثیر را داشت، یعنی از شخص امام که بگذریم، در میان مردم دیگری که در کار مبارزه ، رهبری این مبارزه و اداره این انقلاب نقش داشتند، از همه مهمتر و مؤثرتر مرحوم شهید بهشتی بود. طبیعی بود که او را بیشتر مورد تهاجم قرار بدهند. کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید دکتر بهشتی، مظلومیت |
در سال 1354 دیپلمش را گرفت. در کنکور دانشگاه قبول شد و برای ادامهی تحصیل راهی مدرسهی عالی بازرگانی تبریز شد. در دانشگاه نیز فعالیتهای سیاسی او همچنان ادامه داشت او به همراه دوستانش انجمن اسلامی مدرسهی عالی بازرگانی را پایهگذاری کرد. اعلامیههای انقلابی و جزوهها و بیانیههای ضد رژیم توسط این انجمن اسلامی میان دانشجویان توزیع میشد. در سال 1355 محمد به عضویت گروه «منصورون» که یک گروه مذهبی معتقد به مبارزه مسلحانه بود پیوست. از آن پس محمد فعالیتهای انقلابی خود را چه در زمینهی مبارزهی مسلحانه و چه در زمینه فعالیتهای تبلیغی و آگاه کننده گسترش داد. وقتی تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در روزهای بهار و تابستان 1357 اوج گرفت. محمد نیز به همراه دوستانش با فعالیتهای چریکی و مسلحانه به حرکت مردم یاری میرساند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر بازگشت. او دو دوستانش در خرمشهر گروهی تشکیل دادند به نام کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر. هدف این کانون حراست از نظام نوپای انقلابی در برابر حملاتی بود که از طرف بازماندگان رژیم و یا طرفداران تجزیه خوزستان به آن می شد. محمد جهان آرا در سال 1358 ازدواج کرد. در همان سال ها فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت و همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایهگذاری کرد. با شروع جنگ دوش به دوش مردم از شهر دفاع کرد. بعد از سقوط خرمشهر و عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا تمامی نیروها یک دل به دشمن یورش بردند. اولین گام آنها شکستن محاصرهی آبادان بود این پیروزی در مهر 1360 روی داد. به دنبال این پیورزی در روز هفتم مهر محمد جهان آرا و تعداد دیگری از فرماندهان راهی تهران شدند تا گزارش عملکرد شجاعانه نیروها را به رهبر انقلاب بدهند. در میانهی راه هواپیمای حامل آنها دچار نقص فنی شد و سقوط کرد و جهان آرا و دیگر مسافران هواپیما به شهادت رسیدند. کلمات کلیدی : سرافرازان، سردار سرلشکر شهید محمد جهان آرا |
سال ها از فصل هجرت سرخ شما می گذرد و ما که هنوز پرواز را نیا موخته ایم لحظاتمان را به یاد آبی شما که تا ملکوت پرکشیدید پیوند می زنیم . فراموشم نکنید... کلمات کلیدی : سرافرازان، درد و دل، ابوالحسن محمدزاده |
ساعت 12 ظهر است ... صدای قاری قرآن به گوش می رسد ... و گرم شناسایی هستند ... حسن، محمد را صدا می زند و می گوید برو بیرون از آن سرباز بپرس مختصات اینجا چند است ... و محمد بیرون می رود و خدا انتخاب می کند ... که کرده بود منتهادر این لحظه، گل رسیده بود ... و آماده چیدن بود .... و صفیر یک گلوله توپ نزدیک شد ... و نزدیکتر ... و درست در سنگر هدایت شد و منفجر شد ... و سه تن بلافاصه شهید شدند مومنیان، قلاوند، رضوانی برادر مرتضی زخمی شد و اجر شهید را خداوند نصیبش کرد. و مجید بعد از شهادتین نیز شهید شد و یک فرمانده دو پایش قطع شد او مجید بود ... و اما حسن صاحب دفتر، موج شدید انفجار او را بیهوش کرد ... و ناله می کرد ... یا حسین ... یا مهدی ... یا الله .... و دو و نیم ساعت بعد رفت پیش خدا و رستگار شد و راحت ... و دفتر زندگی اش در ساعت سه و نیم بعدازظهر روز 9 بهمن 61 و 14 ربیع الثانی 403 از این دنیای پر از بلا و فتنه و رنگ و دیو بسته شد. خوش به حالش ... حسن نیز به صف شهدا پیوست - او که مثل تمام موجودات دنیای فانی باید می رفت، رفت اما به بهترین شکل مرگ ازدنیا رفت و عزت پیدا کرد - و پابه آخرت گذاشت در حالی که بهترین رتبه و درجه و مقام را به خود اختصاص داد ... و بهترین نعمت ها و برکات آخرت را نصیب خودش کرد ... تمام نعمت هایی که خداوند در بهشت خودش به شهید وعده داده است ... شهادت عجب نعمت بزرگ و درجه والایی است، وقتی بناست که تمام آدمیان را مرگ بگیرد. کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید حسن باقری، شهید غلامحسین افشردی |
شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید شفیعی |
در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آیت الله سید مرتضی علمالهدی دیده به جهان گشود.
از 6 سالگی به فراگیری قرآن پرداخت. وی بسیار اهل مطالعه بود. در دبیرستان
از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکیل سازمان موحدین بود، این سازمان با
پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو اولین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران در
از اوایل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهی بسیجیان اعزامی از سراسر
او و جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در حماسه هویزه (16 دی ماه 1359) به
حسین پس از شهادت همرزمانش با فریاد الله اکبر، آخرین گلولههای باقیمانده کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید علم الهدی، زندگینامه |
یکی از همرزمان شهید همت با ذکر خاطرهای از این فرمانده شجاع سپاه اسلام، به بیان آخرین دیدار خود با وی پرداخت. شیبانی از همرزمان شهید محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در ایام دفاع مقدس سهشنبه شب در همایش بزرگ «ستارگان دوکوهه» بزرگداشت سه تن از فرمانهان شهید این لشکر در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار شد، در سخنان کوتاهی به ذکر خاطره از شهید همت پرداخت. کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید همت |
ماه رمضان سال 72 بود که همراه «مجید پازوکى» از تخریبچى هاى لشکر 27، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع 143 به میدانى مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.
سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى کردیم و مى گذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود. در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است. به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینکه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت: - خاک بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟ مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش! پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایى که به آن زده ام، به روى سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى کرده بود». خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمى شود. یک ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز کنیم که بچه ها بروند توى شیار که اگر شهیدى هست پیدا کنند. دوباره یک مین گم کردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نکردم به مجید بگویم که آن را گم کرده ام، گفتم: «مجید... این یکى دیگه حتماً زده». مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یکى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد. پایم را فشار دادم، شک کرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را که برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم که چى شده. به قول معروف: گر نگهدار من آن است که من مى دانم شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد کلمات کلیدی : سرافرازان، پیرامون حالات و روحیات شهید، شهید پازوکی |
زندگینامه:
سـردار رشید اسـلام شهید حاج حسین بصیر قائم مقام لشکر25 کربلا در سال 1322 در ایام سوگواری سالار شهیدان در شهر فریدونکنار دیده به جهان گشود از همان اوان کودکی علاقه خاصی به مسایل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد و در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده ای ایفا نمود و پس از پیروزی انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاوردهای این نهضت خونین اهتمام ورزید و سپس مدتی در کنار مجاهدین افغانی علیه رژیم اشغالگر شوروی برای دفاع از مکتب توحیدی اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی به همراه اولین گروه از بسیجیان عازم جبهه های نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزین عراقی به جنگ پرداخت و در این طریق بارها مجروح گردید اما هیچ خللی در عزم راسخ او در جهت استقرار حاکمیت ایران اسلامی بوجود نیامد و حتی شهادت برادر عزیزش نتوانست سلاحش را از وجود گرم او جدا سازد و همگام با دیگر عزیزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت و سرانجام در شامگاه اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 به دست عمال شیطان بزرگ در دشت خونین ماووت به ملکوت اعلا پیوست . روحش شاد و راهش مستدام باد درخشش و اوج ایثار شهید آنچنان بالا و والاست که وقتی پرونده رزم او را می گشاییم او با ایثار و رشادت مردانگی به دنیا آمده و با شرف و عزت و شهادت به آسمانها پرکشید . اینان سرخیل کاروان بیعتند . بیعت با امام عصر(عج) بیعت با فرستاده صاحب شهید در جهاد نور علیه ظلمت با عناوین :
1- جانشین گروهان ل 25 کربلا 2- فرمانده گروهان ل25کربلا 3- فرمانده گردان ل25کربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاری آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان یا رسول در عملیات طریق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، کربلای 1و2و3و5و8و9 6- فرمانده تیپ یکم ل25کربلا 7- قائم مقام لشکر 25کربلا در عملیات 10 ایفای نقش نمود تا زندگی سروپا عشق و ایثار او با خون سرخش رنگین شود شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز ، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهه های نور علیه سیاهی ها که دست از این رهبر نکشید .
تاریخ شهادت : تاریخ شهادت 3/2/66 در جبهه ماووت عراق کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید حاج حسین بصیر |