سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : دوشنبه 103 آذر 5 ، 11:41 عصر
خداوند شراب نخوردن را برای نگهداری خرد واجب کرد [امام علی علیه السلام]
وصیت نامه شهید باکری

یا الله ، یا محمد ، یا علی ، یا فاطمه زهرا ، یا حسن ، یا حسین ، یا مهدی ( عج ) و تو ای ولی زمان یا روح الله و شما ای پیروان صادق شهیدان !
خدایا ! چگونه وصیت نامه بنویسم ؛ در حالی که سر پا از گناه و معصیت و نافر مانی ام . گر چه9 از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ، ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم . می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته در گاهت نشوم .
یارب ، العفو ! خدایا ، نمیرم در حال که از ما راضی نباشی . ای وای که سیه رو خواهم بود . خدایا ! چه قدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی ! هیهات که نفهمیدم . یا ابا عبد الله ، شفاعت !
آه چه قدر لذت بخش است انسان وقتی که آماده باشد برای دیدار ربش و چه کنم که تهی دستم ؟ خدایا ! تو قبولم کن!...
سلام بر روح خدا ، نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر ، عصر ظلم و ستم ، عصر کفر و الحاد عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش . عزیزانم اگر شبانه روز شکر گزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده ، باز هم کم است . آگاه باشیم که سرباز صادق و راستین این نعمت شویم و خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را بشناسیم و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ما است ... .
بدانید که اسلام ، تنها راه نجات و سعادت ماست . همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید . پشتیبانی . از ته قلب مقلد امام باشید . اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یا ابا عبد الله و شهدا ببدهید که راه سعادت و توشه آخرت است ... .
از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند ، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیارم بیامرزد .
خدایا مرا پاکیزه بپذیر




کلمات کلیدی : سرافرازان، وصیت نامه، شهید باکری
شهید دکتر بهشتی به روایت مقام معظم رهبری

  مرحوم شهید بهشتی یکی از آن شخصیت هایی بود که یک حالت استثنایی در آنها مشاهده می شود. می دانید آدم   ها دو جور هستند، یکی آدمهایی هستند که هیچ ویژگی استثنایی در آنها نیست، با   استعدادند، با فکرند، ارزشمندند، اما عادی و معمولی اند...
لکن بعضی هستند که از معمول انسان ها یک چیزی بیشتر دارند، یک برجستگی در اینها وجود دارد، این برجستگی خیلی هم زود فهمیده نمی شود، در گذشت زمان مشهود می شود و بهشتی از این قبیل بود. او دارای فکر بلندی بود، مغز قوی و فعالی داشت، علاوه بر این دارای اراده و روحیه ممتازی بود، بر خود و احساسات خویش شدیداً غالب بود ، یک فرد بیشتر متفکر بود تا احساساتی، اگر چه گاهی اوقات احساسات او هم یک جمعیت میلیونی را به جوش می آورد، یعنی اینجور احساساتی هم گاهی می شد ، اما در همان وقت هم می توانست مطمئن باشد که دارد منطقی حرف می زند، از آن قبیل آدم هایی نبود که احساساتشان آنها را سوار بر یک اسب سرکشی بکند که مهارش در دستشان نیست، بلکه از آن قبیل انسان هایی بود که در اوج احساساتشان هم آدم می دانست که دارد منطقی و متین و محاسبه شده حرف می زند...
این مرد، مردی شدیداً متعبد بود، یعنی دین و شریعت را به درستی و از بُن دندان قبول داشت، با کمال خلوص و صمیمیت عامل به شرع و معتقد به دین بود. از تظاهر، از ریاکاری، از کارهایی که برخلاف صمیمیت و خلوص هست شدیداً بیزار و روگردان بود، خودش نداشت و از هر کسی که دارای این صفات بود بدش می آمد... از جمله خصوصیات آقای بهشتی این بود که کارها را از بنیان شروع می کرد، با رژیم هم که مبارزه می کرد، مبارزه ای بنیانی بود...
* بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطراینکه در دوران زندگیش کسی به عمق و والایی شخصیت این مرد پی نبرد. شهید بهشتی واقعاً انسان برجسته ای بود در همه ابعاد.
* اشخاص درباره شهید بهشتی خیلی صحبت کرده اند خیلی چیزها گفته شده و گفتنی ها گفته شده؛ آنچه که ما کم داریم شناخته شدن شخصیت این عزیز هست. در آثار علمی او، در آثار وجودی او، در مشخص شدن مفاهیم کلمات او در طول زمان.
* همه چیز را می شد روی دوش او گذاشت و در همه مشکلات می شد به فکر او متکی شد.
... وقتیکه انسان یک فکر و شورایی را می کرد و یک کاری را می خواست اقدام بکند و می ترسید که مبادا گوشه ای از آن عیب پیدا بکند وقتی در جلسه بهشتی بود آدم خاطرش آسوده بود.
* به دلیل اینکه شهید مظلوم بهشتی ، دارای شخصیت ممتازی بود همواره مورد حمله لیبرالها و منافقین واقع می شد به قول شاعر: «اول بلا به مرغ بلند آشیان رسید» آنکس که آشیانش و پروازش بلندتر و شخصیت اش برجسته تر است بیشتر از همه مورد تهاجم دشمنان قرار می گیرد . دشمنی با کسی که تأثیر در روند این مبارزه ندارد کاری ندارد.
شهید بهشتی بزرگترین تأثیر را داشت، یعنی از شخص امام که بگذریم، در میان مردم دیگری که در کار مبارزه ، رهبری این مبارزه و اداره این انقلاب نقش داشتند، از همه مهمتر و مؤثرتر مرحوم شهید بهشتی بود. طبیعی بود که او را بیشتر مورد تهاجم قرار بدهند.




کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید دکتر بهشتی، مظلومیت
سردار سرلشکر شهید محمد جهان آرا

شهید محمد جهان آرا در روز 9 شهریور ماه سال 1333 در خرمشهر بدنیا آمد. سیزده ساله بود که پایش به فعالیتهای دینی مساجد و هیأت های مذهبی باز شد. در کلاس‌های آموزش و تفسیر قرآن شرکت می‌کرد و عضو ثابت جلسات هفتگی هیأت های مذهبی بود. او در همین سال‌ ها با یک گروه مبارز مخفی به نام «حزب‌الله» خرمشهر» آشنا شد. دو سال بعد یعنی در 1351 گروه حزب‌الله توسط عوامل ساواک شناسایی شد و تمام اعضایش از جمله محمد دستگیر و زندانی شدند. او به خاطر سن کمش به یک سال زندان محکوم شد.
در سال 1354 دیپلمش را گرفت. در کنکور دانشگاه قبول شد و برای ادامه‌ی تحصیل راهی مدرسه‌ی عالی بازرگانی تبریز شد. در دانشگاه نیز فعالیتهای سیاسی او همچنان ادامه داشت او به همراه دوستانش انجمن اسلامی مدرسه‌ی عالی بازرگانی را پایه‌گذاری کرد. اعلامیه‌های انقلابی و جزوه‌ها و بیانیه‌های ضد رژیم توسط این انجمن اسلامی میان دانشجویان توزیع می‌شد. در سال 1355 محمد به عضویت گروه «منصورون» که یک گروه مذهبی معتقد به مبارزه مسلحانه بود پیوست. از آن پس محمد فعالیتهای انقلابی خود را چه در زمینه‌ی مبارزه‌ی مسلحانه و چه در زمینه فعالیتهای تبلیغی و آگاه کننده‌ گسترش داد. وقتی تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در روزهای بهار و تابستان 1357 اوج گرفت. محمد نیز به همراه دوستانش با فعالیتهای چریکی و مسلحانه به حرکت مردم یاری می‌رساند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر بازگشت. او دو دوستانش در خرمشهر گروهی تشکیل دادند به نام کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر.
هدف این کانون حراست از نظام نوپای انقلابی در برابر حملاتی بود که از طرف بازماندگان رژیم و یا طرفداران تجزیه خوزستان به آن می شد.
محمد جهان آرا در سال 1358 ازدواج کرد. در همان سال ها فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت و همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایه‌گذاری کرد. با شروع جنگ دوش به دوش مردم از شهر دفاع کرد. بعد از سقوط خرمشهر و عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا تمامی نیروها یک دل به دشمن یورش بردند. اولین گام آنها شکستن محاصره‌ی آبادان بود این پیروزی در مهر 1360 روی داد. به دنبال این پیورزی در روز هفتم مهر محمد جهان آرا و تعداد دیگری از فرماندهان راهی تهران شدند تا گزارش عملکرد شجاعانه نیروها را به رهبر انقلاب بدهند.
در میانه‌ی راه هواپیمای حامل آنها دچار نقص فنی شد و سقوط کرد و جهان آرا و دیگر مسافران هواپیما به شهادت رسیدند.




کلمات کلیدی : سرافرازان، سردار سرلشکر شهید محمد جهان آرا
گزیده ای از درد و دل برادرزاده شهیدان محمدزاده

سال ها از فصل هجرت سرخ شما می گذرد و ما که هنوز پرواز را نیا موخته ایم لحظاتمان را به یاد آبی شما که تا ملکوت پرکشیدید پیوند می زنیم .
سالهاست که گنجینه خاطرات شما گرانبهاترین موجودی خزانه قلبم شده ، گنجینه زوال ناپذیری که به آن می بالم و می دانم هرگز به یغما نخواهد رفت.

عموهای مهربانم باور کنید من از آنهایی نیستم که هیچ گاه از ماشین حسابشان جدا نمی
شوند و هرگز ((بیت المال))را با ((مال البیت))اشتباه نگرفتم و هیچ وقت
نخواستم در کورس سرگیجه آور تاثر از این و ان سبقت بگیرم .
باور کنید من هنوز سعی می کنم مثل شما غیرت داشته باشم و ازآدم های بی رگ و ریشه خوشم نمی آید و گل سرخ را به گل های مصنوعی که از آن سوی آب می آیند و رنگ وبویی ندارند ترجیح می دهم .

شما این مطالب را  در وصیتنامه خود به من و خانواده و دوستانتان سفارش کردید اما شرمنده ام که عده ای از دوستانتون قراری که شما با آنها گذاشتید و از آنها قول گرفتید فراموش کرده اند .

فراموشم نکنید...





کلمات کلیدی : سرافرازان، درد و دل، ابوالحسن محمدزاده
روایتی از شهادت حسن باقری(غلامحسین افشردی)

صبح ساعت 10 به شناسایی می رود صاحب دفتر را می گویم، حسن عزیز را به همراه برادر مجید بقایی و برادر مومنیان و قلاوند و رضوانی و مرتضی صفار و محمد باقری برادرش به منطقه فکه می رود - سمت راست جاده اسفالته و در یک سنگر دیده بانی 4-5 کیلومتری دشمن، شروع می کنند به شناسایی ارتفاعات حمرین و فوقی ...
ساعت 12 ظهر است ... صدای قاری قرآن به گوش می رسد ... و گرم شناسایی هستند ... حسن، محمد را صدا می زند و می گوید برو بیرون از آن سرباز بپرس مختصات اینجا چند است ... و محمد بیرون می رود و خدا انتخاب می کند ... که کرده بود منتهادر این لحظه، گل رسیده بود ... و آماده چیدن بود .... و صفیر یک گلوله توپ نزدیک شد ... و نزدیکتر ... و درست در سنگر هدایت شد و منفجر شد ... و سه تن بلافاصه شهید شدند مومنیان، قلاوند، رضوانی برادر مرتضی زخمی شد و اجر شهید را خداوند نصیبش کرد. و مجید بعد از شهادتین نیز شهید شد و یک فرمانده دو پایش قطع شد او مجید بود ... و اما حسن صاحب دفتر، موج شدید انفجار او را بیهوش کرد ... و ناله می کرد ... یا حسین ... یا مهدی ...
یا الله ....

و دو و نیم ساعت بعد رفت پیش خدا و رستگار شد و راحت ... و دفتر زندگی اش در ساعت سه و نیم بعدازظهر روز 9 بهمن 61 و 14 ربیع الثانی 403 از این دنیای پر از بلا و فتنه و رنگ و دیو بسته شد. خوش به حالش ...
حسن نیز به صف شهدا پیوست - او که مثل تمام موجودات دنیای فانی باید می رفت، رفت اما به بهترین شکل مرگ ازدنیا رفت و عزت پیدا کرد - و پابه آخرت گذاشت در حالی که بهترین رتبه و درجه و مقام را به خود اختصاص داد ... و بهترین نعمت ها و برکات آخرت را نصیب خودش کرد ... تمام نعمت هایی که خداوند در بهشت خودش به شهید وعده داده است ...
شهادت عجب نعمت بزرگ و درجه والایی است، وقتی بناست که تمام آدمیان را مرگ بگیرد.




کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید حسن باقری، شهید غلامحسین افشردی
شهید محمدرضا شفیعی


شهید محمدرضا شفیعی چهارده ساله بود که عزم جبهه کرد
ولی چون سنّش کم بود قبولش نمی کردند. بالأخره یک روز خودش شناسنامه اش را
یکسال بزرگتر کرد و به آرزویش رسید.

وقتی به مادرش گفت می خواهم به
جبهه بروم ، مادرش گفت: من نمیگم نرو ، اما تو هنوز بچه ای ، پدر که نداری
من را تنها نذار. محمد رضا گفت: مادر من کی هستم. خدا با شماست.

دفعه ی
آخری که راهی جبهه بود نوزده سالش بود ، کلی شیرینی و انگشتر و تسبیح
خریده بود. مادر به او گفت: مادر چرا این چیزها را خریدی ؟ فردا زندگی
میخوای. خونه میخوای. گفت: مادر خانه من یک متر جاست که آماده هم هست. نه
آهن میخواد و نه سفید کاری.

بعد هم یک بیت شعر خواند:
خوش آن روزی که در سنگر بمیرم / نه آن روزی که در بستر بمیرم
وسایلش را برداشت و رفت.
چند
شب بعد از شب عملیات مادرش خوابی می بیند. مادر می گوید خواب دیدم که محمد
رضا با لباس سبزی از در وارد شد. گفتم: مادر جان چرا به این زودی آمدی؟
گفت: آمدم شما را از چشم به راهی در بیاورم. باید زود برگردم.

شب بعد
نیز مادر دوباره خواب محمدرضا را دید. خواب دید محمد رضا با یک دسته گل
بزرگ وارد خانه شد. اما همین که به جلوی مادر رسید و دسته گل را زمین
گذاشت حالت بقچه مانند شد. محمد رضا به مادر گفت: مادر برایت هدیه آوردم.

بعد
از این خواب ها بود که خانواده محمد رضا متوجه شدند در شب عملیات کربلای 4
تیر به شکم محمد رضا خورده و مجروح شده. همرزمش نتوانسته بود او را به عقب
برگرداند و همانجا مانده بود. فردا صبح که رفته بودند او را بیاورند ، او
را پیدا نکرده بودند.

بعدها خانواده فهمیدند که محمد رضا را اسیر کرده
اند. یازده روز در اسارت زنده بوده و در نهایت به خاطر جراحتش زیر شکنجه ی
بعثی ها به شهادت رسیده و همانجا در کربلا دفنش کرده اند.

به نقل
دوستانش وقتی او را اسیر می کنند ، می گویند که به امام توهین کن و او با
همان حال زخمی می گوید: مرگ بر صدام. آنها نیز با لگد به دهان او می کوبند
و دندانش می شکند.

وقتی بعد از شانزده سال
جنازه ی محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند صدام گفته بود این جنازه
نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمد رضا را سه ماه در آفتاب
گذاشتند تا شناسایی نشود ، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر
مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان های جسد هم از بین
می رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه ی محمد رضا
را دریافت می کردند سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می کرده و
گفته: ما چه افرادی را کشتیم !

مادر شهید می گوید موقع دفن
محمد رضا ، حاج حسین کاجی به من گفت: « شما می دانید چرا بدن او سالم است؟
» گفتم: « از بس ایشان خوب و با خدا بود. »

ولی حاج حسین گفت: « راز
سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی شد ؛
مداومت بر غسل جمعه داشت ؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا
خوانده می شد ، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می کردیم ولی ایشان با
دست اشکهایش را می گرفت و به بدنش می مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای
ما آب می آوردند ایشان آب را نمیخورد و آن را برای غسل نگه می داشت.
»
شهید
شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد و من چند ماه پس از
خاکسپاری آن بزرگوار از طریق خواهر یکی از دوستان آن شهید با ایشان آشنا
شدم.

وقتی می گویم شهید شفیعی با تمام وجودم به این عبارت ایمان قلبی دارم. ایشان در حقم برادری بزرگی کردند که هرگز فراموش نخواهم کرد.





کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید شفیعی
شهید سید حسین علم الهدی


در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آیت الله سید مرتضی علم‌الهدی دیده به جهان گشود.

از 6 سالگی به فراگیری قرآن پرداخت. وی بسیار اهل مطالعه بود. در دبیرستان
با تشکیل انجمن اسلامی و سخنرانی فعالیتهایی خود را آغاز نمود. در سال
1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل خود را ادامه داد. در دوران
دانشجویی علاوه بر تحصیل، در رشته تاریخ دانشگاه مشهد به تدریس
نهج‌البلاغه، عقاید و تاریخ اسلام می‌پرداخت. وی از مبارزان دوران
ستم‌شاهی بود و در شهرهای مشهد، کرمان و اهواز فعالیت سیاسی انجام می‌داد
و در سنین 14 تا 21 سالگی چند بار توسط رژیم ستم‌شاهی، زندانی و شکنجه شد.

از جمله اقدامات او در زمان طاغوت تشکیل سازمان موحدین بود، این سازمان با
هدف مبارزه مسلحانه برای سست کردن بنیانهای رژیم منفور پهلوی، به دور از
تئوریهای گروهها و سازمانهایی که مبنای علمی آنها از تئوریهای مارکسیستی
نشات می‌گرفت، برنامه‌های خود را در تحقق بخشیدن فرامین حضرت امام (ره)
تنظیم نمود و حرکتی نو را از اواخر سال 1356 شروع کرد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی عضو اولین شورای تشکیل دهنده سپاه پاسداران در
خوزستان بود. قبل از شروع جنگ وقت خویش را صرف امور فرهنگی می‌نمود.

از اوایل جنگ در اهواز مستقر بود و سازماندهی بسیجیان اعزامی از سراسر
کشور به جبهه‌های نبرد را به عهده داشت. پس از گذشت دو ماه از جنگ نقطه
حساس مرزی یعنی هویزه را برای خود انتخاب کرد و برای تشکیل سپاه پاسداران
و سازماندهی عشایر عازم این منطقه شد.

او و جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در حماسه هویزه (16 دی ماه 1359) به
دریای تانک‌های دشمن که آنها را محاصره کرده بودند حمله‌ور شدند.

حسین پس از شهادت همرزمانش با فریاد الله اکبر، آخرین گلوله‌های باقیمانده
آرپی‌جی را به سوی دشمن شلیک نمود و چند تانک مهاجم را منهدم کرد، اما با
تمام شدن مهمات و تنگ‌تر شدن حلقه محاصره، چون مولایش امام حسین (ع) به
شهادت رسید و جان به جان آفرین تسلیم نمود.





کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید علم الهدی، زندگینامه
پیکر بی سر


یکی از همرزمان شهید همت با ذکر خاطره‌ای از این فرمانده شجاع سپاه اسلام، به بیان آخرین دیدار خود با وی پرداخت.

شیبانی از همرزمان شهید محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) در ایام دفاع مقدس سه‌شنبه شب در همایش بزرگ «ستارگان دوکوهه» بزرگداشت سه تن از فرمانهان شهید این لشکر در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار شد، در سخنان کوتاهی به ذکر خاطره از شهید همت پرداخت.
شیبانی گفت: در عملیات خیبر، همت از طریق بی‌سیم به من اطلاع داد که برادر "عزیز " (فرمانده فعلی کل سپاه) در قرارگاه منتظر ماست و باید به آنجا برویم.
به او گفتم که شما برو، من هم خودم را می‌رسانم و با یکی از دوستان به سمت قرارگاه به راه افتادیم. در میان راه منطقه خطرناکی بود که می‌بایست با احتیاط بیشتری از آنجا عبور می‌کردیم. به همین دلیل به حالت نیم‌خیز قرار گرفتیم.
قدری که از رفتن ما گذشت، دیدیم دو جنازه شهید روی زمین افتاده. از لباس‌هایشان فهمیدیم بسیجی‌اند. تصمیم گرفتیم پیکر شهدا را به عقب بکشیم. من پای یکی از آنها را گرفتم و کشیدم.
شیبانی در این قسمت از خاطره خود در حالی که گریه می‌کرد، گفت: شهیدی که من پای او را کشیدم سر نداشت. وقتی به قرارگاه رسیدیم گفتند هنوز همت نیامده.
سپس به من خبر دادند که از همت خبری نیست. به آنجا رفتیم و قبل از من، شهید محلاتی رسیده بود.
خودم را معرفی کردم. شهید محلاتی به من گفت همت مفقود شده و شما برای شناسایی پیکر برخی شهدا که شناسایی نشده‌اند، باید به عقب بروی.
وقتی این را شنیدم یاد همان پیکر بی‌سری افتادم که در راه با آن برخورد کردم در معراج شهدا بود که با دیدن همان پیکر و نشانی‌هایی که از همت داشتم فهمیدم آن پیکر بی سر، پیکر چه کسی است ...





کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید همت
خاطره ای از همرزمان شهید مجید پازوکی

ماه رمضان سال 72 بود که همراه «مجید پازوکى» از تخریبچى هاى لشکر 27، در منطقه والفجر یک فکه، اطراف ارتفاع 143 به میدانى مین برخوردیم که متوجه شدیم میدان مین ضد خودرو و قمقمه اى است. یعنى یک مین ضد خودرو کاشته و سه تا مین قمقمه اى به عنوان محافظ در اطرافش قرار داده بودند.

سر نیزه ها را در آوردیم و نشستیم به یافتن و خنثى کردن مین ها. خونسرد و عادى، با سر نیزه سیخک مى زدیم توى زمین و مین ها را در آورده و خنثى مى کردیم و مى گذاشتیم کنار. رسیدم به یک مین ضد خودرو. دومین قمقمه اى محافظش را در آوردم ولى هرچه گشتم مین سوم را پیدا نکردم. تعجب کردم، احتمال دادم مین سوم منفجر شده باشد، ولى هیچ اثر یا چاله اى از انفجار به چشم نمى خورد. ترکیب میدان هم به همین صورت بود که یک ضد خودرو و سه قمقمه اى در اطرافش. ولى از مین سومى خبرى نبود.

در تخریب اصلى وجود دارد که مى گویند: «هر موقع مین را پیدا نکردید، به زیر پاى خودتان شک کنید». یعنى اگر مینى را پیدا نکردى زیر پاى خودت را بگرد که باید مطمئن باشى الان مى روى روى هوا. به مجید گفتم: «میجد مین قمقمه اى سوم پیداش نیست...» به ذهنم رسید که زیر پایم را سیخ بزنم. یک لحظه پایم را فشار دادم. متوجه شدم شئى سفتى زیرش است. اول فکر کردم سنگ است. همان طور نشسته بودم و تکان نمى خوردم. با سر نیزه سیخک زدم زیرپایم، دیدم نه! مثل اینکه مین است. به مجید گفتم: «مجید مواظب باش مثل اینکه من رفتم روى مین...» مجید خندید و در همان حال زد توى سرم و به شوخى گفت:

- خاک بر سرت آخه به تو هم مى گن تخریبچى؟ مین زیر پاى توست به من مى گى مواظب باش!

پایم را کشیدم کنار و مین قمقمه اى را درآوردم. در کمال حیرت و تعجب دیدم سیخک هایى که به آن زده ام، به روى سطحش کشیده و چند خط وردّ سر نیزه هم رویش مانده و به قول بچه ها «مین را زخمى کرده بود».

خودم خنده ام گرفت. خنده اى از روى ناباورى که وقتى کارى نخواهد بشود، خودت را هم بکشى نمى شود.

یک ساعتى از این جریان گذشت. در ادامه معبر داشتیم جلو مى رفتیم، مى خواستیم میدان را باز کنیم که بچه ها بروند توى شیار که اگر شهیدى هست پیدا کنند. دوباره یک مین گم کردم. آن همه قمقمه اى. جرأت نکردم به مجید بگویم که آن را گم کرده ام، گفتم: «مجید... این یکى دیگه حتماً زده». مجید نگاهى به اطرافم انداخت ولى چون آثار انفجار به چشم نمى خورد، گفت: «بهت قول مى دم این یکى هم زیر پاى خودت است.» روى شوخى این حرف را زد. پایم را فشار دادم، شک کرد، سر نیزه زدم دیدم مثل دفعه قبل است. پا را که برداشتم دیدم مین زیر پایم است. تعجبم دو چندان شده بود. حالا چطور بود آن روز مین زیر پاى ما نزد، الله اعلم، خودم هم مانده بودم که چى شده. به قول معروف:

گر نگهدار من آن است که من مى دانم                  شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد





کلمات کلیدی : سرافرازان، پیرامون حالات و روحیات شهید، شهید پازوکی
سـردارحاج حسین بصیر

زندگینامه:
سـردار رشید اسـلام شهید حاج حسین بصیر
قائم مقام لشکر25 کربلا در سال 1322  در ایام سوگواری سالار شهیدان در شهر فریدونکنار دیده به جهان گشود  از همان اوان کودکی  علاقه خاصی به مسایل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد و در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده ای ایفا نمود و پس از پیروزی انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاوردهای این نهضت خونین اهتمام ورزید و سپس مدتی در کنار مجاهدین افغانی علیه رژیم اشغالگر شوروی برای دفاع از مکتب توحیدی اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی به همراه اولین گروه از بسیجیان عازم جبهه های نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزین عراقی به جنگ پرداخت و در این طریق بارها مجروح گردید اما هیچ خللی در عزم راسخ او در جهت استقرار حاکمیت ایران اسلامی بوجود نیامد و حتی شهادت برادر عزیزش نتوانست سلاحش را از  وجود گرم او جدا سازد و همگام با دیگر عزیزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت و سرانجام در شامگاه اردیبهشت سال 1366 در عملیات کربلای 10 به دست عمال شیطان بزرگ در دشت خونین ماووت به ملکوت اعلا پیوست .    روحش شاد و راهش مستدام باد  
درخشش و اوج ایثار شهید آنچنان بالا و والاست که وقتی پرونده رزم او را می گشاییم او با ایثار و رشادت  مردانگی به دنیا آمده و با شرف و عزت و شهادت به آسمانها پرکشید . اینان سرخیل کاروان بیعتند . بیعت با امام عصر(عج) بیعت با فرستاده صاحب شهید در جهاد نور علیه ظلمت با عناوین :

1- جانشین گروهان ل 25 کربلا 2- فرمانده گروهان ل25کربلا 3- فرمانده گردان ل25کربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاری آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان یا رسول در عملیات طریق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، کربلای 1و2و3و5و8و9   6- فرمانده تیپ یکم ل25کربلا   7- قائم مقام لشکر 25کربلا در عملیات 10 ایفای نقش نمود تا زندگی سروپا عشق و ایثار او با خون سرخش رنگین شود

شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز ، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهه های نور علیه سیاهی ها که دست از این رهبر نکشید .
 تاریخ شهادت :  تاریخ شهادت  3/2/66  در جبهه ماووت عراق




کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید حاج حسین بصیر
<      1   2   3   4   5   >>   >