امروز می خواستم ادامه مطلب قبلی رو بذارم اما مسئله ای که از دیروز فکرم مشغولش شده بود دلم رو سوزوند. ماجرا از این قرار بود که دیروز یکی از دوستام (شیعه علی) از طریق ایدیم به من خبر داد که یک وبلاگی داره از شیعه و مذهب مقدسش بد گویی میکنه و این مذهب را مذهب باطلی اعلام کرده . مسئله مهم اینکه پیام هایی رو که دوستان بهش می دن رو عمومی نمیکنه و فقط پیام هایی را که مطلبش را تأیید کرده رو میذاره! مظلومیت شیعه تا چه حد به قول یکی از دوستان(سائل فاطمه) : این وبلاگ که داره نسبت به تشیع هتاکی می کنه، چرا جوابهائی که بهش داده میشه رو تأیید نمی کنه!؟ پس انصاف در بحث کجا رفته!؟ اگه واقعاً بر حق هستن، چرا از تأیید نظراتی که جواب حرفاشونو داده، در هراسن!؟ تازه جالب تر اینه که آقایون بلگفا که دم از خوبی می زنن که مدیرش خدا می دونه چه مذهبی داره چند روز پیش وبلاگ آخر عشق (http://aah50.blogfa.com) رو بدلیل گذاشتن عکس شهدا و جنازه هایشان را مسدود کرد که الان به آدرس (http://aah50.parsiblog.com) انتقال یافته ولی وبلاگی که داره دم از باطل بودن شیعه می زنه و بدگویی می کنه رو حتی یه تذکر هم نمی ده . انشاءالله آقامون میاد همه چیز رو درست میکنه. کلمات کلیدی : شیعه، سرافرازران |
شهادت ابوالقاسم و هادی بیشترین دلبستگی ام به او (ابوالحسن) بود این شد که تصمیم گرفتم به مقر آنها سر بزنم ، تمام مسیر را گویی با موتور سیکلت پرواز کردم تا هر چه زودتر توفیق دیدارش میسّر گردد. به سنگر فرماندهی رسیدم و سراغش را از بچه ها گرفتم ؛ گفتند: «رفته نخلستان قدم بزند.» به نخلستان رفتم ، در لابلای نخلهای سربریده قامتش را دیدم که به نخلی سوخته تکیه داده و اشک می ریزد ، از طرفی با دیدن او به وجد آمده و از سویی با دیدن نخل سر تا پا سوخته به یاد برادرم ابوالقاسم افتاده بودم ، آرام به طرفش رفتم دست بر شانه اش گذاشتم ، دستانم برایش غریبه نبودند ، همانطور که سرش پایین بود دستش را بالا آورد و روی دستم گذاشت و سرش را با تومأنینه ی خاصی برگرداند ، اشک پهنای صورت نورانیش را پوشانده بود و لحظه ای حس کردم با بیگانه ای روبرو شده ام چرا که انگار در وادی دیگری سیر می کرد ، لبخندی زد و گفت: «علی اکبر اینجا چه می کنی؟!» گفتم: «تاب و تحمل دوری تو را ندارم پس اجازه بده در کنارت بمانم.» روی زمین نشست و اشاره کرده بنشینم بعد گفت: «می دانی ؛ اسم مرا برای زیارت خانه خدا نوشته اند و خیلی هم اصرار دارند بروم اما...» نگذاشتم حرفش را تمام کند و با ذوق و شوق بچه گانه ای گفتم: «چه بهتر ، حتماً بروید که لااقل ما هم یک برادر حاجی داشته باشیم» خندید و گفت: «کجای کاری پسر؟!»؛ من اگر به مکه بروم به زیارت خانه ی خدا رفته ام ، اما اگر در اینجا بمانم مطمئن هستم در عملیات خدا را زیارت خواهم کرد و به نظر تو کدامیک شیرین ترند؟!» ادامه دارد ... کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید ابوالحسن محمدزاده، تفسیر عشق |
از مهمترین منابع و مستندات تاریخی به شمار میآیند، نکاتی بسیار درباره شهادت امام رضا(ع) وارد شده است. این روایات را به سه دسته میتوان تقسیم کرد: ?) روایاتی که از زبان پیامبر(ص) و ائمه(ع) وارد شده است. ?) روایاتی که از شخص امام رضا(ع) رسیده است. ?) روایاتی که شاهدان و گواهان موثق از جزئیات و چگونگی شهادت امام، گزارش دادهاند. * ابوبصیر از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: پدرم امام باقر روزی جابربن عبدالله انصاری را خواست و به او فرمود: «یا جابر اخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید امی فاطمه.» ای جابر! از آن لوح که در دست مادرم فاطمه دیدهای، برایم سخن بگو. جابر گفت: برای تبریک ولادت حسین بن علی(ع) به حضور مادرت فاطمه(س) شرفیاب شدم. در دست وی لوح سبزی دیدم که گویی از زمرد بود. درباره آن لوح از فاطمه(س) سؤال کردم؛ در پاسخ من فرمود: هدیه خداوندی است به پدرم که در آن نام پدرم، همسرم، فرزندان و امامان نسل من آمده است. پدرم نیز آن را به من داده است تا مرا مژده بخشد. در بخشی از لوح که به هشتمین امام(ع) مربوط است چنین آمده است: «یقتله عفریت مستکبر»؛ او را عفریتی خودخواه و قدرت طلب خواهد کشت. * طریحی در ماده «حفد» حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که حضرت فرمود: «تقتل حفدتی بارض خراسان.» فرزندی از فرزندانم در زمین خراسان کشته خواهد شد. * در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: مردی از نسل فرزندم موسی به دنیا خواهد آمد که به خراسان رفته و در آن جا مسموم میشود و به شهادت میرسد. * در روایتی از امام رضا(ع) چنین آمده است: به خدا سوگند هیچ یک از ما نیست جز این که به شهادت رسیده است. به ایشان گفته شد: شما را چه کسی خواهد کشت؟ امام فرمود: بدترین مردم زمانم، مرا با سم میکشد. در سخنانی که میان امام و مأمون پیش از ولایتعهدی گذشت، از جمله دلایل امام برای نپذیرفتن ولایتعهدی این بود که: «پدرم از پدر و اجداد گرامیاش نقل کرده است که جدم رسول خدا(ص) درباره من فرمود: من قبل از تو (ای مأمون) به وسیله سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسید و اگر اجازه داشتم میگفتم که کشنده من کیست.» آخرین موردی که امام از خصوصیات شهادت خود سخن گفته، اندک زمانی قبل از ارتحال بوده است که حقایقی را به دو تن از محرمان راز: «اباصلت هروی» و «هرثمه بن اعین» بیان داشته و از جمله فرموده است: «اینک هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده و زمان آن است که به جدم رسول خدا(ص) و پدرانم بپیوندم. طومار زندگیم به انجام رسیده است. این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته است تا با انگور و انار مسموم مرا به قتل رساند.» ابونواس ضمن قصیدهاش سروده است: باؤا بقتل الرضا من بعد بیعته و ابصروا بعضهم من رشدهم و عموا عصابه شقیت من بعد ماسعدوا و معشر هلکوا من بعد ماسلموا برخی از آنها پس از بیعت با حضرت رضا(ع) به کشتن وی شتاب کردند و بعد از بصیرت و آگاهی کوردل شدند. آن گروهی که پس از خوشبختی به تیرهبختی گرایید! آن جماعتی که پس از سلامتی و نجات، نابود گردید! دعبل، نیز این مرثیه گران را در اشعار خویش چنین بازتاب داده است: الا مالعین بالدموع استهلت ولو نفرت ماء الشؤون لقلت علی من بکته الارض و استرجعت له رؤوس الجبال الشامخات و ذلت و قد اعولت تبکی السماء لفقده و انجمها ناحت علیه وکلت فنحن علیه الیوم اجدر بالبکاء لمرزئه عزت علینا و جلت رزئنا رضی الله سبط نبینا فاخلفت الدنیا له و تولت و ما خیر دنیا بعد آل محمد الا لا تبالیها اذا ما اضمحلت چه شده است که دیدگان، نرم نرم میبارند و گریند، در حالی که اگر آب دیده تمام شود و چشمان بخشکند، باز هم کم است. در مصیبت کسی که زمین بر او گریست و کوههای بلند و سر به فلک کشیده، در سوگ او به ناله و فغان آمده و عزادار شدند و آسمان از فقدان او فریاد برآورده و ستارگان بر او نوحه کردهاند. اکنون سزاوارتر است که ما بر او اشک ریزیم، که مصیبتی بس گران و بزرگ بر ما وارد شده است. ما به از دست دادن سبط پیامبر(ص) مصیبت دیدهایم؛ مصیبتی که بر اهل دنیا گران و سنگین بود. و دیگر پس از فقدان خاندان پیامبر(ع) در دنیا و زندگی آن خیری نیست و دیگر خوشی جایگاهی ندارد و آرزوی ماندن در ما نیست. کلمات کلیدی : سرافرازان، شهادت امام رضا(علیه السلام) |
غدیرخم، در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران و یا در ضمن سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت خود خبر داد. چنان که قرآن رهروان رسول خدا (ص) را آگاه ساخته بود که پیامبر هم در نیاز به خوراک و پوشاک و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. پیامبر اکرم (ص) یک ماه قبل از رحلت فرمود: "فراق نزدیک شده و بازگشت به سوى خداوند است. نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر برمن وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود." در حجه الوداع در هنگام رمى جمرات فرمود: "مناسک خود را از من فرا گیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم و هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید." روزی به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین و نگرانند. پیامبر در حالى که به فضل بن عباس و على بن ابىطالب (ع) تکیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: "به من خبر داده اند شما از مرگ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است که جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد." روزی دیگر پیامبر (ص) با کمک علی (ع) و جمعی از یاران خود به قبرستان بقیع رفت و برای مردگان طلب آمرزش کرد . سپس رو به علی (ع) کرد و فرمود: " کلید گنجهای ابدی دنیا و زندگی ابدی در آن، در اختیار من گذارده شده و بین زندگی در دنیا و لقای خداوند مخیر شده ام، ولی من ملاقات با پروردگار و بهشت الهی را ترجیح داده ام." در چند روز آخر از زندگى رسول اکرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: "ای مردم! آتش فتنه ها شعله ور گردیده و فتنه ها همچون پارههاى امواج تاریک شب روى آورده است. من در روز رستاخیز پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من در می آئید. آگاه باشید که من درباره ثقلین از شما می پرسم، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو رفتار می کنید، زیرا که خدای لطیف و خبیر مرا آگاه ساخته که آن دو از هم جدا نمی شوند تا مرا دیدار کنند. آگاه باشید که من آن دو را در میان شما به جای نهادم ( کتاب خدا و اهل بیتم ). بر ایشان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده خواهید شد و درباره آنان کوتاهی نکنید که به هلاکت می رسید." آنگاه پیامبر (ص) با زحمت به سوی خانه اش به راه افتاد. مردم با چشمانی اشک آلود آخرین فرستاده الهی را بدرقه می کردند. در آخرین روزها پیامبر به علی (ع) وصیت نمود که او را غسل و کفن کند و بر او نماز بگزارد. علی (ع) که جانش با جان پیامبر آمیخته بود، پاسخ داد: " ای رسول خدا ، می ترسم طاقت این کار را نداشته باشم. " پیامبر (ص) علی (ع) را به خود نزدیک کرد . آنگاه انگشترش را به او داد تا در دستش کند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواست و همه آنها را به علی سپرد. فردای آن روز بیماری پیامبر (ص) شدت یافت اما او در همین حال نیز اطرافیان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش می کرد. سپس به حاضران فرمود: " برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید." ام سلمه، همسر پیامبر گفت: " علی را بگویید بیاید. زیرا منظور پیامبر جز او کس دیگری نیست." هنگامی که علی (ع) آمد ، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک شود. آنگاه علی (ع) را در آغوش گرفت و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه از حال رفت و بیهوش شد. با مشاهده این وضع، نواده های پیامبر (ص) حسن و حسین (ع) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (ع) خواست آن دو را از پیامبر (ص) جدا کند. پیامبر (ص) به هوش آمد و فرمود: "علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم." سرانجام پیامبر (ص) هنگامی که سرش بر دامان علی (ع) بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد. کلمات کلیدی : سرافرازان |
بروز مجدد محبوبیت احمدینژاد در سطح افکار عمومی ایران برای غربیها و برخی از سایت اصلاحات در مقالهای با اشاره به دوری دوم خردادیها از گرایشهای مردم یادآور شده است: احمدینژاد با رأی همین مردمی بالا آمد که منتظر چنین حرفهایی خطاب به خودشان بودند. هنوز هم تقریباً محبوب است، هم در ایران، هم در بخشهایی از جهان. چون در این نگرانی پس از سفر استانی اخیر احمدینژاد به یزد - که رسانهها از آن به عنوان "کم سابقهترین استقبال یاد کردهاند - تشدید شده است. رئیس شورای استانی حزب اعتماد ملی در یزد با اذعان به اینکه خیلی از کسانی که به احمدینژاد رای نداده بودند هم در میان استقبال کنندگان بودند گفت: قطعاً اگر خاتمی به عنوان یک کاندیدا به یزد در همین حال بر اساس یک نظر سنجی تلفنی خبرگزاری جمهوری اسلامی با حضور تصادفی 1188 شهروند تهرانی، 85 درصد پاسخگویان اظهارات احمدینژاد در مصاحبه تلویزیونی اخیر را منطقی دانستهاند. در خارج کشور نیز نتانیاهو بلافاصله پس از مامور شدن برای تشکیل کابینه رژیم کلمات کلیدی : سرافرازان |
طرف پاهایش رفتم چرا که در روز های اول انقلاب آنروز که مجسمه ها را پایین می آوردند ، ترکش نارنجک به پایش خورده بود و در قوزک پایش باقی مانده بود ، اما باز چگونه او را می شناختم آخر ابوالقاسم من پایی در بدن نداشت و حتی دستانش نیز همانند پاهایش در جزیزه مجنون جا مانده بود و این یعن با عشق ، به ساقی کربلا پیوستن. روی تپه ای رفتم و گفتم: «آی مردم یکی از دلائل سوختن پسر من این است که بعضی از شما چند پسر بزرگ کرده اید و آنها را در خانه محبوس نگهداشته اید که مبادا به جبهه بروند و شهید شوند» مردم به گریه افتادند و من فریاد زدم «چرا گریه می کنید؟ اگر راست می گویید اسلحه اش را که بر روی زمین افتاده بردارید ، سنگر پسرم خالی مانده ، سنگرش را پر کنید ، و جوانان حاضر در آنجا با خدای خودشان عهد وفاداری بستند ، صحنه اینجا و کربلا یک فرق اساسی با یکدیگر داشتند و آن اینکه ، اینجا مردم توانستند سره را از ناسره تشخیص دهند و کوفیان تا ابد در گمراهی بسر بردند.» راستی می دانی ، بچه که بودم به مادر جانتان می گفتم: «مادر ، پس کسی نیست که مرا شهید کند؟ همانطور که امام حسین (علیه السلام) شهید شد؟» پسرم من آنقدر از مقام شهید و شهادت شنیده بودم که شده بودم دلباخته ی شهادت ، اما باز هم باعث خوشحالی است که با شهادت شما عزیزانم زحماتم هدر نرفتند ... ادامه دارد ... کلمات کلیدی : سرافرازان، مادر شهیدان محمدزاده، شهادت |