سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : جمعه 103 آذر 2 ، 6:7 عصر
امّا حقّ شما برمن . . . این است که به شما بیاموزم تا نادانی نکنید و ادب آموزم تا بدانید . [امام علی علیه السلام]
واگویه های مادر شهیدان محمدزاده *9*

... سوختگی بدن تا حدی بود که اصلا نمی شد او را بشناسم. این بود که به
طرف پاهایش رفتم چرا که در روز های اول انقلاب آنروز که مجسمه ها را پایین
می آوردند ، ترکش نارنجک به پایش خورده بود و در قوزک پایش باقی مانده بود
، اما باز چگونه او را می شناختم آخر ابوالقاسم من پایی در بدن نداشت و
حتی دستانش نیز همانند پاهایش در جزیزه مجنون جا مانده بود و این یعن با
عشق ، به ساقی کربلا پیوستن.

روی تپه ای رفتم و گفتم: «آی مردم یکی از دلائل سوختن پسر من این است که
بعضی از شما چند پسر بزرگ کرده اید و آنها را در خانه محبوس نگهداشته اید
که مبادا به جبهه بروند و شهید شوند» مردم به گریه افتادند و من فریاد زدم
«چرا گریه می کنید؟ اگر راست می گویید اسلحه اش را که بر روی زمین افتاده
بردارید ، سنگر پسرم خالی مانده ، سنگرش را پر کنید ، و جوانان حاضر در
آنجا با خدای خودشان عهد وفاداری بستند ، صحنه اینجا و کربلا یک فرق اساسی
با یکدیگر داشتند و آن اینکه ، اینجا مردم توانستند سره را از ناسره تشخیص
دهند و کوفیان تا ابد در گمراهی بسر بردند.»

راستی می دانی ، بچه که بودم به مادر جانتان می گفتم: «مادر ، پس کسی نیست
که مرا شهید کند؟ همانطور که امام حسین (علیه السلام) شهید شد؟» پسرم من
آنقدر از مقام شهید و شهادت شنیده بودم که شده بودم دلباخته ی شهادت ، اما
باز هم باعث خوشحالی است که با شهادت شما عزیزانم زحماتم هدر نرفتند ...


ادامه دارد ...





کلمات کلیدی : سرافرازان، مادر شهیدان محمدزاده، شهادت