سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : جمعه 103 آذر 2 ، 6:2 عصر
دوستى پدران سبب خویشاوندى میان فرزندان است و خویشاوندى را به مودّت بیشتر نیاز است تا مودّت را به خویشاوندى . [نهج البلاغه]
تفسیر عشق از نای علی اکبر (کربلایی 110)*2*

... گذشت تا شب عملیات هنگام غروب قدری از وضعیت عملیات را برایم گفت بعد آخرین عکس ها را با من گرفت و رفت،ساعتی قبل از عملیات یادداشت کوچکی نوشتم و در آن از ابوالحسن خواستم در صورت شهادت مرا نیز شفاعت کند،چرا که میدانستم با دیدن او زبانم در کام نخواهد چرخید.
ایستاده بودم که او را دیدم در زیر نور منور ها به طرفم می آمد لباس غواصی هیکل رشیدش را در خود جای داده و کوچک تر از حد معمول به نظرم رسید. صدایم کرد،ایستادم تا فقط از روی حسرت و درد،دیده در دیده اش دوختم تا با کلام نگاهش آخرین حرفهایش را خوانده و حفظ کنم.
نزدیکتر آمد و آغوش گشود و من مثل پرنده ای زخمی سر بر شانه اش گذاشتم،حال عجیبی داشتم، گریه امانم را بریده بود لحظه ای احساس کردم نکند آمده تا به من هشدار دهد تا در عملیات شرکت نکنم چرا که بارها به من گفته بود که:((جای بچه چهارده ساله در وسط میدان نیست و این کارها برای تو زود است)) ولی این دفعه آمد و دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت:((می روم ابوالقاسم و هادی را زیارت کنم چون دیگر طاقت ماندن ندارم و باید بروم)) و من با بغضی که راه گلویم را بسته بود و مهر سکوت بر لبهایم اجازه ی گفتن حتی یک کلمه را پیدا نکردم، این بود که فقط یادداشتم را به دستش دادم.
در هنگامه عملیات خبر رسید که زخمی شده اما همینکه خواستم او را بیابم صدای انفجار و سوزش پایم همه چیز را در هم ریخت و در بیمارستان خبر شهادتش را به من دادند،اما چه سعادتمند بود برادرم که هنگام جان دادن سه بار نام امام عصر(عج) را بر زبان آورد و در همان لحضه اخر به اطرافیانش تاکید کرد که از ولایت دفاع کنند و رهبری را تنها نگذارند.
درد جانکاه فراق جانم را می آزرد و دوری از برادری که بهترین دوست و همنشین من بود ناتوانم کرده بود برادری که وقتی در مقابلش می ایستادم خود را کودکی دبستانی در مکتب استاد والا مقامی تصور میکردم.
ابوالحسن برای من فقط یک برادر نبود بلکه دوستی آشنا و حبیبی مشوق بود چون او تمام کاستی های من را در زندگی ام پر کرده بود و من زندگی را به واسطه ی او به عشق تفسیر کردم.
دوری ز دوستان سبک روح مشکل است
                                                     ور نه ز هر چه هست، جدا میتوان شدن




کلمات کلیدی : سرافرازان، شهید ابوالحسن محمدزاده