واگویه های مادر شهیدان محمد زاده 2
... من آنجا صاحب الزمان را به کمک طلبیدم و فردای آن شب پدرت را هم برای شنیدن این خبر اماده کرده بودم و می دانی که لحظه ی شهادت ابوالقاسم ساعت صبح همان شب بوده است. ابوالحسن جان دیگر حتی عبادت کردن هایتان هم برایم به رؤیا تبدیل شده اند گفتند:«ابوالقاسم در شب عملیات حتی لحظه ای را به خواب نگذراند» و همین خاطر در دل ، او را تحسین کردم ، یعنی انتظاری هم جز اینها نداشته و ندارم. صبح عملیات ابوالقاسم در یک قایق نشسته و با بی سیم مشغول حرف زدن بود که گلوله کالیبر 50 به شکمش اصابت کرده و روده های او بیرون می ریزند اما باز هم به حرف زدن با بی سیم ادامه می دهد که ناگهان گلوله ی آر پی جی صفیر عشق شده و ابوالقاسم را پروانه وار در شعله های آتش شمع قدسی معبودش می سوزاند.گلوله ی آر پی جی و بنزین موتور قایق دست بر دست هم گل زیبای مرا پرپر می کنند. ابوالقاسم من سوخت ، سه روز تمام در میان قایق سوخته و روی آب ماند، انگار ابوالقاسم می خواست تمام صفات صاحب نامش را به ودیعت ببرد و حتی این سه روز را هم به آن عزیز تأسی جست. جنازه ابوالقاسم به ته قایق چسبیده بود و وسائل او با خودش سوخته بودند و من با دیدن کیف سوخته او که به بدنش چسبیده بود باز هم مادر(علیها سلام) را یاد کردم. باز این حرف مرا بشنو که اگر هنوز هم امکان داشت آرزو می کردم که ایکاش تمام فرزندان من در شعله های آتش خاکستر می شدند ولی یاس کبود مولایم علی و جسم لطیف تر از شقایق مادرم پشت در سوخته بی تاب نمی شد و دختران کوچکش در میان شعله های آتش صحرای کربلا مضطر نمی شدند. ادامه دارد......... کلمات کلیدی : مادر شهیدان محمدزاده |