شبِ سنگر، شبِ اشک و دعا بود
چراغ سينهها، نور خدا بود
فقط رنگ شهادت جلوهگر بود
و طوفاني زآتش بياثر بود
نداي « يا علي » تا ميسرودند
دل هر ذرهاي را ميربودند
صفاي آينه در چشمهاشان
و تنها عشق مولا رهنماشان
عزيز بيسر و بيتن کجايي !
بهار آشناي من کجايي؟
گلواژه لبيك به لب ها حك بود
از وسعت گام ها زمين در شك بود
اي كاش در آن صبح ظفر مي ديدي
خورشيد به مشت عاشقان، كوچك بود
شهادت پايان نيست،
آغاز است،
تولدي ديگر است
در جهاني فراتر از آنکه عقل زميني به ساحت قدس آن راه يابد
((پس من کي شهيد ميشم))
آغاز وسرانجام ميابد
دستهايمان سر شار نور
ما هر روزمان جنگيست عليه نفس((انشاالله))
وهر لحظه مان گذاريست بر دل
ما را زچه ميترسانيد
غاصبان اشغالگر؟؟!!
از ريختن خونمان
که با ياد حسين واشکهاي مادرمان
آغشته گلوهايمان شد؟؟!!
يادتان باشد
مادرمان هنگام گريه بر حسين
شيرمان داده است
شير ما خون در رگهاي ماست
يقين بدانيد: هيهات منا الذله
ما راسخان مکتب عشق شهادتيم
در رگه هاي حياتمان
عشق به همنشيني با شهداست که غوغا ميکند
هر روزمان عاشوراست
ودر صورت زيباي هر شهيدي
نقش زيباي يا حسين است که بر تارک سبز عدالت ميدرخشد
مارا از شهادت نترسانيد روبهان سست