... بهروز با كسي تعارف نداشت. زبان تيزي داشت. حرفش را مي زد. از كار خسته نمي شد. كار هم برايش فرقي نمي كرد. عكاسي و خطاطي و نقاشي مي كرد و اگر لازم بود توالت هم مي شست. هميشه ناراحت برخي اطرافيانش بود كه چرا در راه راست نيستند و غصه آنها را مي خورد. برادرش فرزاد قبل از بيت المقدس شهيد شد. من و بهروز بعد از آزادي خرمشهر تا سال 63 در شهر بوديم. بهروز خيلي منظم و با ديسيپلين بود. هر شب خاطره مي نوشت. نامه مي نوشت. با اين كه دل بسته چيزي نبود اما حقش را هم مي گرفت و از آن نمي گذشت...
سلام سال نو مبارک
با ناگفتههايي از شهيد بهروز مرادي و جنــــگ، در گفتگويي با جاسم غضبانپور بروزم در زيرشاخه بهروز و خرمشهــــر در پايگاه "مـــوج مــــرده"؛به اميد ديدار...
اللّهمّ عَجِّل لِوَليِّکَ الفَرَج...