سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : سه شنبه 103 آذر 6 ، 12:30 صبح
خدایا به تو پناه مى‏برم که برونم در دیده‏ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان مى‏دارم به زشتى گراید ، پس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایى که تو بهتر از من بدان دانایى ، پس ظاهر نکویم را براى مردمان آشکار دارم و بدى کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم ، و از خوشنودى تو به کنار مانم . [نهج البلاغه]
شهیدان با ما هستند
شهیدان با ملائک هم رکابند
                                                 فروغ روشنای آفتابند
شهیدان در کتاب روز محشر
                                                همی خود پرسشند و خود جوابند




... یک روز مانده به تحویل سال 1363 قاسم را به خاک سپردیم، کنار در آشپزخانه بودم که ناگهان درِ آشپزخانه آرام باز شد.
با حالت تعجب دیدم،قاسم با اورکت آمده و یک پایش را بالای ایوان گذاشته بود و بند پوتینش را باز می کرد، آمد گوشه اتاق بالای سرم ایستاد او را بغل کردم و بوسیدم...
... شبی خوابیده بودم،حدود ساعت سه و نیم صبح بود که دیدم از طرف درب حیاط یکی آهسته صدایم می زند مامان... مامان...!
بیدار شدم و دیدم ابوالقاسم است که کنار در نشسته،من از رختخواب بلند شدم،او را در آغوش گرفتم،بوسیدم و از او گلایه کردم... "شما بچه ها رفتید و ما را تنها گذاشتید" بعد هم سرنوشت خودم را برایش تعریف کردم و گفتم:
"من شما را به سختی بزرگ کردم، دلم برایتان تنگ می شود، لبخندی زد و به آرامی دور شد".
به نقل از مادر شهیدان محمدزاده




کلمات کلیدی : سردار سرافراز شهید ابوالقاسم محمدزاده