خاطره ای از شهید صیاد شیرازی 1
مادر شهید میگفت : راهى مکه بودم. مسافر حج بودم. آمد گفت «عزیزجون، رفتى مکه، فقط کارت عبادت باشه، زیارت باشه. نرى خرید کنى.» گفتم «من که نمى خوام برم تجارت. امّا نمى شه دست خالى برگردم. یک سوغاتى کوچیک براى هرکدوم ازبچه ها که دیگه این حرفا رو نداره.» گفت «راضى نیستم حتابرام یه زیرپوش بیارى. من که پسربزرگتم نمى خوام. نباید ارز رو از کشور خارج کنى، برى اون جا خرجش کنى. کلمات کلیدی : سرافراران، صیاد دلها، صیاد شیرازی |