سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : جمعه 103 آذر 2 ، 6:1 عصر
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
واگویه های مادر شهیدان محمدزاده 1


شنیده بودم که قاسم ابن الحسن در وقت شهادت تازه داماد بوده و همیشه از این جریان میسوختم. اما قاسم من هم بعد از ده ماه که از ازدواجش می گذشت رفت و شهید شد.
از ده تا پانزده روز قبل از شهادت قاسم، تمام ائمه را در خواب می دیدم، آنها مرا نصیحت میکردند که صبور باشم و مرا به گونه ای آماده کرده بودند که حتی اگر خبر شهادت همه تان را با هم به من می دادند خم به ابرو نمی آوردم.
برای ورود قاسم حتی دیوار های خانه را رنگ زدم و می دانستم که می آید؛ شما و همسایه- ها همه مسئله را از من کتمان می کردید ولی این من بودم که به همسایه ها می گفتم، جلوی در خانه شان را تمیز نگاه دارند، چرا که من میهمان داشتم و آنها مبهوت حرفهایم می شدند، چرا که من هفته پیش از این خبر، در نیمه شبی مهتابی دیدم که چگونه جلوی خانه مان به باغ و صحرایی سرسبز تبدیل شده و قاسم را در وسط سبزه ها استوار و آماده ی شهادت یافتم، خواستم پسرم را صدا کنم اما ناگهان تیری به او خورد و تمام وجودم را درد فرا گرفت...
ادامه دارد... .





کلمات کلیدی : خبر شهادت ابوالقاسم محمدزاده از زبان مادر