مردي كه اهل خيمه را، سيراب ميخواست
خود را از تاب تشنگي، بيتاب ميخواست
آمد سراغ شط، وليكن تشنه برگشت
مردي كه حتي خصم را، سيراب ميخواست
با مشك خالي، امتحان دجله ميكرد
دريا تماشا كن كه از شط، آب ميخواست!
دشمن از او ميخواست تا تسليم گردد
بيعت ز درياي شرف، مرداب ميخواست!
عمري چو او، در خدمت خفاش بودن
اين را ، شب از خورشيد عالمتاب ميخواست!
در قحط آب، از دست خود هم دست ميشست
مردي كه باغ عشق را، شاداب ميخواست
ديشب كه شوري در دلم افكنده بودند
طبعم به سوگ عشق، شعري ناب ميخواست
التماس دعا
حيدريم