از كنار ما چقدر بي صدا گذشته اند
بارها نديده ام و بارها گذشته اند
آبشارهاي تا هميشه ايستاده اند
گرچه مثل رود از كنار ما گذشته اند
سنگ ها نشسته اند و دشت هاي تشنه را
صاف و ساده چشمه هاي بي ريا گذشته اند
گرچه پهلوان شاهنامه اي نبوده اند
از هزارها هزار ماجرا گذشته اند
ما گذشته ايم و روزگار هم گذشت و رفت
با گذشت هاي ما هنوز با گذشته اند