آهاي اونايي که دلتونو به دنيا خوش کردين
آهاي اونايي که مثلا مي خواين بمونين که ببينين آينده چي ميشه
آهاي اونايي که به قول خودتون مي خواين شهيد نشين که شاهد آينده باشيد تا
آينده رو شهيد نکنن
آهاي بيچاره هايي که موندن رو به رفتن با رفيقاتون ترجيح ميدين
...........
اشکتونو در ميارن
حال همه تونو مي گيرن
توي گرداب گناه ولتون ميکنن
نه
خودتون ول ميشين
مي افتين توي سراشيبي معصيت
......
آهاي
تو که خيلي ادعات ميشه
از خاطرات شهادت رفيقات تعريف مي کني؟
لحظه هاي آخر مصطفي و هاتف رو اين ور و اون ور ميگي؟
دير نيست
وايسا ببين همينا باهات چيکار مي کنن
چيکار ميکنن؟
خب معلومه
ولت مي کنن
ميذارن عمر نوح پيدا کني
همه اش بشيني تو حسرت اون روزا بسوزي و دلت رو سر مردم خالي کني
با حاله نه؟
نفرين ... نفرين ... نفرين
خدا نکنه شهدا آدم رو نفرين کنن
بايد بموني و روزي صد بار با ياد قشنگي هاشون بسوزي
اگه اون روز تير مي خوردي و مي مردي، حداقل اسم شهيد روت بود
ولي امروز
واويلا
من که روم نميشه بگم
خودتم نگو
خيلي وضعت خرابه
گفتم نگو
ببند دهنت رو
بدبخت
مي دوني اگه همين حرفا رو اون جاهايي که ميري خاطره شهدا رو بگي، سر زبون
بياري چي ميشه؟
چي؟
شيرينه؟
غيب گفتي
اگه نگفته بودي که اشتباه مي گرفتمت
شيرينه؟
خب معلومه که گناه شيرينه
اينو همه مي دونن.
لازم نکرده تو براشون بگي
ولي براي اون جوونايي که هيچي رو نديدن خيلي شيرينه نه براي تو که ...
نمي خوام بگم چي ها ديدي
خودت بهتر مي دوني
شيرينه بله خيلي شيرينه
ولي همين شيرينيه که ياد رفيقاتو تلخ مي کنه
بخور
کوفت کن
ببين
حال کن
عشق کن
حالشو ببر
صفا کن
ولي حاضري چقدر از اين لحظه ها و ساعت هاي شيرين گناه آلود رو بدي ولي فقط
يه گوشه چشم ببيني؟
هيچي؟
خيلي بدبختي
.......
ببخشين که چرت و پرت شد
اصلا حس و حال ندارم.
مي خوام ....
ولش کن
رفتم که خار از پا کشم
محمل ز چشمم دور شد
يک لحظه من غافل شدم
يک عمر راهم دور شد