سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امروز : شنبه 103 اردیبهشت 1 ، 3:52 عصر
در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند . [نهج البلاغه]
عـطش

هر روز وقتی بر میگشتیم، بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود. توی این حرارت آفتاب، لب به آب نمی زد. همش دنبال یه جای خاص می گشت. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بودیم و دید می زدیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود. تا حالا اینطور ندیده بودمش. هی می گفت پیدا کردم. این همون بلدوزره و...
یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهارده شهید دیگر. مجید بعضی از آنها را به اسم می شناخت. مخصوصا آنها که روی سیم خاردار خوابیده بودند. جمجمه شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید بطری آب را برداشت، روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت:«بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!» ... مجید روضه خوان شده بود و ... .




کلمات کلیدی : سرافرازان، عطش، شهید مجید پازوکی، روضه خوان
حـــرف آخــــر

مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشگر 27 حضرت رسول ( ص ) در محور " فکه " مشغول تجسس پیکرهای مطهر شهدا بودیم در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود از رزمندگان عزیز گردان " حنظله " بوده است . در لابلای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی برخوردیم که نوشته های ان مربوط به پانزده سال پیش بود . در اخرین برگ ان دفترچه نوشته شده بود :

امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم .
اب را جیره بندی کردیم . نان را جیره بندی کردیم ...
عطش همه را هلاک کرده ، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند . دیگر شهدا تشنه نیستند .

فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (س)





کلمات کلیدی : سرافرازان، بچه های مظلوم گردان حنظله، عطش، حرف آخر